پیچیده مترادف
پیچیده مترادف صفت فرم
- worldly-wise دنیوی با تجربه، آگاه، جهان وطنی، آگاه، محيط كشت، مدنیت، چاشنی، blasé، خود، شناخت.
- ، عبور ill-natured crabbed بد خو، ترش، testy، ستیزه جو، ill-humored، sulky، snappish، peevish، مودی، cantankerous، بد خلق است.
- دشوار و مغلق و recondite، مبهم، گیج،، مشکل گستران.
- پیچیده پیچیده درگیر استادانه درست شده، چند برابر, multiplex، mazy، گره دار.
- پیچیده پیچیده، overcomplicated، پیچ در پیچ پیچ وخم دار، درهم، گره دار، درگیر، مرموز، نفوذناپذیر، گیج کننده،، گیج مبهم.
- پیچیده، پیچیده، پیشرفته، پیچیده، استادانه درست شده، درگیر، ظریف، زیبا، ظریف و حساس, تصفیه شده.
پیچیده مترادف فعل فرم
- مات کردن اشتباه، درهم و برهم کردن embroil، ترکیب، شامل، پروازش، مخلوط کردن، snarl, مانع, گره, لکه دار کردن، گیر.