گسترده مترادف
گسترده مترادف صفت فرم
- broadminded.
- باز، unclosed، تمدید، گسترش، متسع، متسع شده، نیمه بسته نگهداشته، باز.
- جامع، فراگیر، گسترده، پرت و دور افتاده، فراگیر، گسترده، پتو، اتوبوس، همگانی، پانوراما، جامع.
- خروجی، مهربان، باز، genial affable، دوستانه، خوش مشرب، effusive نزدیک شدنی، نمایشی، برونگرا، پرگو، خیلی پرحرف.
- دور, از هم جدا،، دور کردن جدا شدگی, جدا, حذف.
- عظیم عظیم، گسترده، فوق العاده قابل توجهی، قابل توجهی، بزرگ، سنگین، تبعی، بی حد و حصر، بی حد و حصر، بی اندازه، گسترده، بزرگ.
- عمومی غیر اختصاصی undetailed، تعریف نشده، شل، تقریبی، سطح، مبهم، سطحی است.
- فراگیر, گسترده، پرت و دور افتاده, جامع, منتشر, جارو, فروشی, گسترده در سراسر جهان سراسر کشور، پراکنده.
- مشترک زیاد محبوب، regnant، کلی، عمومی، کاتولیک، شایع، اپیدمی، جهانی.
- کاتولیک فراگیر, فراگیر, مفهومى جامع، عمومی، لیبرال، عام باشد، بی حد و حصر, اکلکتیک،.
- کافی بزرگ، جادار، جادار، گستردهتر، capacious، گسترده، وسیع، گسترده و بزرگ، بزرگ.
- گسترده قابل توجهی شایع, جامع, فروشی, جارو گسترده دوربرد مقیاس بزرگ عمومی، فراگیر.
- گسترده و فراوان، تمدید،, outspread گسترده، بزرگ, capacious, جادار, بزرگ, قریب به اتفاق.
- گسترده گسترده وسیع، حجیم، گسترده، بزرگ، وسیع، گسترده، جامع، شامل.
- گسترده، عمیق، گسترده بزرگ حجیم، جادار، بزرگ، capacious، جادار،, کافی, منتشر، گسترده، گسترده، سخاوتمندانه.
- گسترده، گسترده، وسیع، گسترده قابل توجهی پرت و دور افتاده، reverberating، اهمیت حیاتی، شوم.