خراش مترادف
خراش مترادف اسم فرم
- ابتدا, سایش، اسکار، صدای خراش, مالش, جیر جیر, زدن.
- سوراخ سوراخ شدن, برش, جای زخم در صورت زخم، نیک.
- معضل دشواری مخمصه، ترجمهناپذيري، perplexity، ترشی، خجالت، تعمیر.
- نیش, prickle, smarting, صدا, سوزش, خارش.
- پنگ خراب احساس اسپاسم، آچار، gnawing، scruple، خار، رحمی در اعمال هرگونه.
خراش مترادف فعل فرم
- abrade مشت چراندن، چوب ساب، مالش، خرد کردن، پوست، فایل.
- goad بر انگیختن، خار، مطبوعات، خواهیم بود، سوزن، درایو.
- حذف قوانین تبعیض آمیز جمع آوری، جمع آوری پشته، دریافت، به دست آوردن، اینسو انسو جمع کردن.
- سرند پریشانی صدمه دیده است، dismay، ناراحت، لمس، زخم، حرکت، برش، نیش.
- سوراخ سوراخ، شل، زخم چاقو، واکسن، بهم زدن، چوب، perforate، lance، بر چوب اویختن، نیزه.
- نیش نیش سوزش، هوشمند، خارش، خرج کردن، ساییدگی، سرمازدگی.