فهرست اسامی همه مترادف
بتی مترادف: دیوانه.بثورات جلدی مترادف: بی پروا precipitate لجباز، پرماجرا، بد فهمانده شده، نسنجیده، ضربه، بی پروا، شتابزده، تحمیلی، بی پروا، دارای تهور...بجنگيد مترادف: بس، توقف، قطع، ترک، پرهیز، جلوگیری از، امساک کردن، خودداری، تعلیق، رفتي، تعویق، توقف، ترک، پایان، نتیجه...بجوش و خروش آمدن مترادف: اخم ساییدگی brood، هوشمند، writhe، seethe، بخار، جوش.seethe, حباب, طبخ, تاس کباب, جوش.بحال خود برگشتن مترادف: کوچک شدن، واکنش ساخت، واکنش و وحشت جابجا شدن درد و واکنش و ضربه, بومرنگ.کوچک بهار بازگشت دوباره بجای اول...بحال گردش راه رفتن مترادف: saunter.بحالت موازنه دراوردن مترادف: چاق و چله، چاق و چله، دلپذیری، چربی، گوشتی، شل و ول، اضافه وزن، podgy، خپل، خشن، dumpy انقباض و تشنج, چاق, شکم گنده,...بحث مترادف: استدلال اختلاف، بحث در مورد ادعا، مسابقه، moot، squabble، دعوا، wrangle، بدون هیچ زحمتی، controvert.مکالمه شور، کنفرانس،...بحث بازگشت مترادف: بی احترامی صحبت کردن.بحث برانگیز مترادف: مسئله قابل بحث disputatious قابل بحی، controvertible، شوده، contestable، حساس، ظریف، مشکوک، تردید، نقوذ، جدلی.بحث شیرین مترادف: چاپلوسی.بحث کوچک مترادف: شایعات بی اساس.بحر تفکر غوطهور شدن مترادف: به یاد به یاد داشته باشید، منعکس کننده یاد، تماس به ذهن، یادآوری، از نو خلق کردن، فکر می کنم.بحران مترادف: بحران.نقطه عطف اضطراری، اوج، exigency تنگه کمی مالش چلیپا معضل مخمصه مخمصه محاکمه ترجمهناپذيري تقابل، بحران.بحرانی مترادف: بحرانی فوری، فشار دادن لازم، بسیار مهم, ضروری است، خواستار، سخت، مصر، importunate، سخت، دقیق، دشوار است.بخار مترادف: انرژی قدرت, قدرت نیروی، سرعت، pep، درایو، نشاسته، vim، انرژی و زنده دلی.بخار، غبار، ابر، مه، دود، effluvium، بازدم،...بخت مترادف: مایه تاسف است.بخش مترادف: حوزه بخش، bailiwick، سه ماهه، منطقه قصبه، شهرستان، بخش، باریو، محله یهودی نشین.تالار، خوابگاه، بال، بخش، ضمیمه،...بخشش مترادف: رایگان.موهبت الهی ثروت باد آورده، هدیه، نفع فضل، سود، برکت، نیکو.عفو exoneration، آمرزش، تقدیر، تبرئه کردند، عفو،...بخشنامه مترادف: سفارش مقررات، جهت آموزش، حکم، حاکم، توجه، دستور، حکم، فرمان، فرمان، کارگردان، فرمان، اعلام.بخشنده مترادف: نوع ادب affable، دلسوز، ملایم، مودب، صمیمی، مهربان، خیرخواه، با ملاحظه، دلسوز.، gratifying توام با راحتی، pampered عیاش،...بخشیدن مترادف: کاهش فروکش کردن کاهش، استراحت، کاهش، کاهش، متوسط، نرم، آرام، کاهش، خلق و خوی، بگیرد، کاستن، تضعیف، کاهش پیدا...بخوان مترادف: کارول, trill, warble, lilt, شعار,، hum، yodel intone.بخیل مترادف: grouch.بد مترادف: بد بد ستمکار، اشتباه، iniquitous، مضر، شیطان، عوارض جانبی، بی عاطفه، نامطلوب، خصومتآمیزی, خصمانه.غیر اخلاقی فاسد...بد بخت مترادف: inauspicious بد بخت، فاجعه، چاره ناموفق، تاسف، هدايتم، baleful، ill-omened، لعنت، ناراضی بدبختی.لاشی ميانگين کهنه، رنجور،...بد بو مترادف: بد بو، متعفن بدبو 209،، reeking، مرتبه ناپاک، noisome، کشنده، miasmic توهین آمیز است.خاکی، نفسانی، جنسی، سکسی، آبی، روح،...بد تعبیر کردن مترادف: بد می فهیم.بد خلق مترادف: sulky، پرخاشگر، peevish، cantankerous، ایمیلی، ستیزه جو، تحریک پذیر، صلیب، testy و querulous و ناراضى، fretful، grumbling.بد خو مترادف: تحریک پذیر است.بد خواهد شد مترادف: antipathy دوست نداشتن علی رغم، کینه، تلخی، دشمنی، کینه توزی، نفرت، نفرت، دشمنی، خصومت، تضاد، کسب و کار.بد دهن مترادف: توهین آمیز، زشت، لکه دار کردن، توهین افتضاح امیز opprobrious درشت، توهین آمیز، زشت و ناپسند، مبتذل، vituperative،...بد فهمانده شده مترادف: جاهل.بد گویی کردن مترادف: خشن، سوء استفاده، mistreat، manhandle، بوفه، اعتصاب، آمار.تحقیر اسلم مقایسهٔ، ناراضی بودن, انتقاد, محکوم, شرايط دشوار...بدام انداختن مترادف: مانعی بر سر راه fetter، hobble، غل خویشتن داری، مانع، محدود کردن، مسدود، یوغ، باند، چک، زنجیره ای، tether، مهار.مانع...