فهرست اسامی همه مترادف
بردگی مترادف: اسیر اتصال، subjugate، تسخیر، یوغ غالب شدن، تسلط بر، کنترل، موضوع، استاد.برده داری بردگی اسارت، انقياد، submissiveness،...بررسی مترادف: بر اساس موافقت، متناظر با چوب خط حساب، مناسب، مطابقت داشته باشد.مطالعه بررسی، ارزیابی، نظر بررسی، ارزیابی،...بررسی اجمالی مترادف: بررسی، بررسی، مطالعه بررسی و موشکافی و بازرسی و مشاهده، آزمایش.بررسی به مترادف: تحقیق مورد مداقه قرار دادن، پیگیری، بازرسی، پروب کشف، الک، پژوهش، دنبال، بررسی، پرس و جو.برروی مترادف: فوق العاده بزرگ، زرق و برق دار, کامل, حيرت آور و لذت بخش و رضایت بخش، بسیار عالی.برزخ مترادف: فراموشی, برزخ, تبعید تبعيد، غفلت.برس مترادف: استخوان.برساند، مترادف: می میرند.برسانند مترادف: کنترل گوشه گرفتن، تسلط، مناسب، تنظیم، مستقیم، مدیریت، cartelize، گراز.برسند مترادف: سفارش دستور، دستور دیکته، فرمان، حاکم، جهت، تقاضا، حکم، شارژ، آموزش، say-so.برش مترادف: کاهش, کاهش, کاهش diminution عمل حذف elision حذف، مخفف.سوراخ gash, بریده بریده, شکاف lance، نفوذ، فشار، زخم، نیک.بخش بخش بخش،...برشی مترادف: برهانیم denude محروم، نوار، غارت، پشم گوسفند وجانوران دیگر، صدد، despoil، dispossess، فریب، mulct، filch، pauperize.چین و چروک...برطرف کردن مترادف: راندن ارسال دور، پراکنده، اخراج، تبعید rout، پاشیدن, منتشر, پراکنده، گسترش، strew، انتشار.برطرف کنم مترادف: ضرب و شتم.برعکس مترادف: كسانى از گمراهان خود سر به جلو، balky، نیکزاد، اذیت کننده، حافظۀ، زود رنج، cantankerous، غیر قابل پیش بینی.مخالف،...برف کار مترادف: چاپلوسی.برق مترادف: پویا, هیجان انگیز, هیجان, برق, تکان دهنده, الهام بخش, شارژ, تحریک کننده, گالوانیزه, تکان دهنده زمان expectant.شور و...برق زده مترادف: فوری، تریس، دوم، چشمک، لحظه، فلش، jiffy، jiff، نفس، چشمک زدن.برمید مترادف: ابتذال کلیشه، ابتذال، عادی، کلیشه قدیمی دیدم، شاه بلوط، ذرت، شعار، شعار، ماکسیم، ضرب المثل.برنامه مترادف: دستور کار جدول زمانی طرح، برنامه، فروشگاه، جدول، رول، موجودی، لیست، طرح، دستور العمل.طرح، البته، روال، روش،...برنامه درسی مترادف: خلاصه, خلاصه، چکيده، مظهر، طرح، هضم، abridgment، مهر، مختصر، مخفف، پیش نویس، بررسی، کپسول، طرح، précis، اختصار،...برنامه ریز مترادف: معمار.برنج مترادف: گونه صفرا، عصب cockiness، خشونت، impudence، impertinence، جسارت، فرض، effrontery، اهانت، استکبار.برنده مترادف: قهرمان ویکتور، برنده جایزه، قهرمان، استاد فاتح, رهبر, مدال، بهترین، بالا، آس.جذاب winsome, جذاب جذاب، لذت بخش،...برنده جایزه مترادف: برجسته.برنگ خون مترادف: امیدواریم با اعتماد به نفس مشتاق خوشبین، شناور، expectant، elated متحرک روحیه سرزنده، شاد.برنگشتید مترادف: نافذ است.برنیش، مترادف: لهستانی درخشش براق, روشن, لوستر, furbish، لعاب، چرم گاومیش، مالش، موم.بره مترادف: بی گناه عزیزم فرشته کروب پت, عزیز, کبوتر, عسل, کودک, پوسیکت.برهانیم مترادف: محروم dispossess، حذف، نوار، مصادره سلب مالکیت، debar.برهم زدن مترادف: پریشانی ناراحت مغشوش، ruffle، bewilder، fluster، اشتباه، مات کردن، تحریک کردن، مشکل، زحمت، رنجانید، پیوند، زنگ.قطع،...برهنه مترادف: برهنه برهنه، unclothed، کشف، چرخاندن برهنه برهنه، unclad، انقباضى, محروم, لخت پوست disrobed، naturel au, در خام، در چرم گاومیش.بروز مترادف: جاذب.بروز رسانی مترادف: تجدید نظر نوسازی، ساده، جوانی از سر گرفتن، نوسازی بروزآوری، اصلاح، recast, تجدید, سازماندهی مجدد، وصله پینه...بروزآوری مترادف: نوسازی.