فهرست اسامی همه مترادف


  • گردشگری مترادف: غیر حرفه ای ماهر، unskillful، ناشایست، بی کفایت، بی تجربه، bungling، دست و پا چلفتی، پخته، unpolished، ناکافی، عام آماتور.
  • گردن کلفت مترادف: گردن, گردن کلفت, ولگرد، جنایی، خم کردن، هود, گردن کلفت، سخت و خشن و بی رحم, داد و بیداد کن.قاتل گردن کلفت، قاتل،...
  • گردنه مترادف: فاسد befoul، besmirch، کثیف آلوده، sully، بی حرمتی، آلوده، لکه دار کردن، خاک، vitiate، لام، آلوده، تنزل، رسوايى، debauch.
  • گرز مترادف: باشگاه.میله چوب، کارکنان، باتوم، عصای سلطنتی گرز، چوب قانون.
  • گرسنه مترادف: ، گرسنه famished خالی دچار سوء تغذیه، تغذیه، edacious، بسیار گرسنه، گرسنگی، دچار سوء تغذيه، توخالی.مشتاق، covetous،...
  • گرسنگی مترادف: گرسنگی، قحطی، voraciousness، famishment، esurience، اشتها.ارزو گرسنگی طولانی مدت، آرزوی، میل، hanker، کاج، تشنگی، خارش.زباله...
  • گرفت، مترادف: اتصال.تصویب، الحاق، مورد، مقطع، وضعیت، نقطه، مرحله، وضع.
  • گرفتاری مترادف: سر و صدا، کارهای مشکل شلوغی، هم بزنید، فعالیت، زحمت، سردرگمی، اختلال، هیاهو، هیجان، تحریک، fluster، اتفاقات در.
  • گرفتن مترادف: کنترل قدرت سلطه, نفوذ, استبداد.درک را مشاهده کنید، درک، درک عمق، دیدن از طریق درک، پیدا کردن، فهمیدن، دستگیری،...
  • گرفتن بیش از مترادف: بازیابی آمدن گرد، احیای، تجمع، اصلا زنده ماندن، نیروی تازه یافتن، دوره نقاهت را گذراندن، بهتر، ترمیم، زخم...
  • گرفته مترادف: spiritless.نخ نما.
  • گرفته، مترادف: apportion اندازه گیری، تخصیص دادن، توزیع، dole پاکت، اختصاص، توزیع، معامله، تخصیص.
  • گرفتگی مترادف: تحت الشعاع قرار دادن پیش افتادن, اکسل, شکست دادن, تحت الشعاع قرار دادن پیش افتادن از، فراتر از.مبهم تیره تار،...
  • گرفتگی عضلات مترادف: مانع, جلوگیری, جلوگیری، محدود، آب، امن، نگه، کنیم،، کنترل، constrict، محدود، محدود، بررسی، غل، گیره، نوار، سد،...
  • گرم مترادف: مرطوب مرطوب، چسبنده شرجی، محافظه کار، clammy، سرکوبگر، نزدیک، تحریک.علاقه بیدار، بیدار کردن بیدار، بهم زدن،...
  • گرم شدن مترادف: استراحت نرم unbend, گرم کردن، عملکرد، باز کردن، جا افتاده، همانگونه، تسلیم، اقدام، اجازه مو در یک.ذوب حل...
  • گرم و نرم مترادف: دنج راحت تر و تمیز، شسته و رفته، مرتب، راحت واسوده، homelike، راحت، امن، امن پناه، خصوصی.
  • گرما مترادف: محبت محبت همدلی، همدردی، درک، دوستی، آفریدگار، فضل، amiability، سخاوت، مهمان نوازی، باز بودن.تب و تاب غیرت، شور و...
  • گرمسیری مترادف: تنگ مرطوب و سوزان و گرم، تحریک،، بستن، شرجی، سرسبز، بیش از حد رشد sundrenched گرم، دامداری.
  • گره مترادف: باند اتحادیه کراوات، مقطع، اتصال، اتصال، لینک، گره، درب.مشکل اتصال مشکل، عارضه، گرفتاری، پازل،...
  • گره خورده مترادف: فرفری، گره frizzled سفت چسبیده، پیچ خورده، matted.خارج از عجیب و غریب عجیب و غریب عجیب و غریب عجیب و غریب, عجیب, مرکز,...
  • گره دار مترادف: مجموعه پیچیده، خار، خاردار، درگیر و سخت، سخت، به مزاحم.پر از دست انداز، گره، gnarled، ناصاف، knurly، clotted، خشن،...
  • گروه مترادف: بصورت دسته حرکت کردن، گروه، شرکت، کاتالوگ، بازیگران، کر، سهام شرکت.کلاس مجموعه گروه، گروه همکار، باند.جمع...
  • گروه آواز شرکت داشتند مترادف: سرود، رجز خیز سرود سرود مزمور offertory نماز سرود چند صدایی ارائه موسیقی، مناجات.
  • گروه ترکان و مغولان مترادف: بسیاری بسته، ازدحام، ازدحام له، مطبوعات، جمعیت، اوباش، باند، لژیون، میزبان، دسته، نیروهای نظامی.
  • گروه هم مسلک مترادف: گروه مجموعه دایره، جامعه، انجمن، دسته، باشگاه، شرکت، برادری، برادری.
  • گروههای مترادف: زد و خورد مخلوط، متفرقه، چیز درهم و برهم، تکان درهم آمیخته، سردرگمی، هش, با توجه, عطر گل، gallimaufry، pastiche.
  • گروگان مترادف: تعهد, زندانی, گرو, گارانتی, گیج.
  • گريزى مترادف: احتیاط.
  • گريپ مترادف: خسته رنجانید اخم، تحریک کردن.گرفتگی عضلات، خرج کردن، نیشگون گرفتن و کشیدن، twinge، درد، حرکت یا کشش ناگهانی،...
  • گرگ مترادف: وحشی، شیطان، کوسه، گردن کلفت، حیوان، سادیست، ببر، واضح تر, فریب, کلاه بردار.استنشاق پیچ، بلعیدن کلاغ سیاه،...
  • گرگ و میش مترادف: swarthy تاریک، نسبتا تاریک و گندم گون و سمور، سیاه و سفید.غروب آفتاب، هوای گرگ و میش، عصر، غروب آفتاب، gloaming،...
  • گریان مترادف: ، گریه گریه، sobbing، blubbering، نالان، teary، lachrymose عزاداری ندبه تاسف whimpering، sniveling.
  • گریتینگ مترادف: خشن، rasping، strident، ناموزون، creaky، پر سر و صدا.مزاحم، تحریک کننده، نامطلوب، توهین آمیز، ساینده ناصواب، exasperating.
  • گریز مترادف: ها، عقب نشینی، scud، عجله، تسریع، عجله، hie، لیز خوردن، با حداکثر سرعت دویدن، پیچ، فرار کردن، کوچ کردن، اجرا،...
  •