بی فایده مترادف: بیهوده unavailing, بی اثر, unserviceable بی ارزش، بی ثمر، valueless، ناشایست،، بیهوده، بیکار، خريدند،، bootless، feckless، غیر قابل...
بی فکر مترادف: بی دقتی غفلت غافلان، بازبرند، بی اعتنا، absentminded.نابخردانه, احمق, ساده, احمقانه شعور ابلهانه هنوزم، ابله.
بی قاعده مترادف: undiscriminating بی رویه، سهل انگار شل، گاه به گاه، گستاخ، ندارند، profligate.مخلوط jumbled ناهمگن، اتفاقی، رنگارنگ،...
بی قراری مترادف: uneasiness disquiet عصبانیت، بیگانگی، اضطراب، دلهره، بی قراری، نارضایتی، احساس وحشت و نگرانی، نارضایتی، بیگانگی،...
بی قید و شرط مترادف: مطلق بی حد و حصر کامل، کل، کامل، کل، unreserved، مثبت نامحدود نامحدود, طبقه.
بی مخ مترادف: بی معنی نابخردانه، unthinking، بی فکر, شعور نسنجیده، غیر منطقی، shortsighted، ناشایست،، احمقانه، گنگ، ابلهانه.
بی مزه مترادف: مبتذل، خام، tactless، نادرست و نامناسب از محل، زمخت، graceless، boorish و توهین آمیز، درشت، به رنگ ورو رفته.insipid مطلوب،...
بی معنی مترادف: احمق, inane, احمقانه, احمقانه, مزخرف غیر منطقی، بی معنی، purposeless، ابلهانه، بی مخ، empty-headed، scatterbrained، دیوانه،...
بی معنی است مترادف: بی معنی مزخرف بی, purposeless, توخالی, ناچیز، پوچ، احمقانه، خالی، برنامه، خالی است.
بی ملاحظه مترادف: tactless undiplomatic، impolitic، inconsiderate، بی تدبیر بی خردانه، incautious، شتابزده، بی پروا، بثورات، احمقانه، بی ملاحظه.
نقطه: گسل کمبود، نقص، لکه دار کردن، انگ بی احترامی کاهش، بی اعتبار ساختن، لکه، لکه دار کردن، لکه، چشم سیاه, نشان می دهد توجه نشان می دهد، آشکار، اشاره، اشاره، اشاره، مشخص،...