بی مترادف: insubstantial.بی باک بی باک stouthearted، بي پروا، doughty، مصمم، شجاع، شجاع، بی پروا، پررنگ، دلیر، undismayed، undiscouraged،...
بی اثر مترادف: ساکن unmoving ساکن نیز، غیر فعال, ثابت, مرده devitalized تنبل torpid، بدون واکنش.ناکارآمد است.
بی اثر است مترادف: بی اثر عقیم، بی فایده، بیهوده، بیهوده بی ثمر، unfruitful، inconsequent، داغ، دانایی، ضعیف، unavailing نامناسب، ناکارآمد است.
بی احترامی مترادف: دفعتاً بی ادبانه uncivil، بی ادب، ربط، گستاخ، بی ادب، disparaging، slighting، derisive، توهین، الیگارشی.discourtesy incivility، impoliteness،...
بی احترامی صحبت کردن مترادف: impudence بحث بازگشت، سس flippancy، گونه، brashness، بی احترامی، impertinence، pertness، جسارت.ضربه محکم و ناگهانی در مسخره اگار،...
بی احترامی کاهش مترادف: رسوایی بیمار پست، شرم، بی اعتبار ساختن بی احترامی کردن، disesteem، تحقیر، obloquy، opprobrium، سرزنش، ذلتی، تخریب.
بی احترامی کردن مترادف: رسوایی تخریب، بی اعتبار ساختن بی احترامی کاهش، بی احترامی، disparagement، تخلف، سرزنش، شرم، ذلتی، obloquy،...
بی ادب مترادف: متعصب، تعدیات، بربر، حیوانی وحشی، untamed، وحشی، غیرمتمدن بدوی، خشن.دفعتاً uncivil بی ادبانه، بی احترامی، unmannerly، بد...
بی ادبانه مترادف: دفعتاً ungracious unmannerly، ill-mannered، uncivil، بی احترامی، گستاخ، بی ادب، ill-bred، brusque، boorish، insolent، ناهنجار، دارای گونه های...
بی ادعا مترادف: متواضع، بی تکلف، self-effacing، فروتن، diffident، محفوظ است، ساده، حوصله بازنشستگی محجوب مطیع، unassertive.
بی اراده کار کردن مترادف: شمع تا تجمع، همانجا، agglomerate، پشته پشته، جمع، جرم، بانک تا آوری.توده توده، بانک، شمع، تپه، بسته، توده، تپه،...
بی ارزش مترادف: valueless بی فایده، بیهوده، اهمیت خريدند،، بیهوده، feckless، purposeless، عقیم، بی معنی، بی معنی، بی ارزش، meretricious، خالی،...
بی اساس مترادف: واهی و نادرست و ناموجه، گمراه، unsubstantiated، منطقی، واهی، غلط، الکی غیرمنطبق غلط، بیهوده،، بیکار ساختگی، اختراع...
نقطه: نوشتن توجه داشته باشید، ضبط، ثبت نام را به پایین لیست، چوب خط، خط ناخوانا، نشان می دهد, لکه علامت، خاک، Bespatter Spatter، Speckle، Mottle، نقطه، Splotch، بلات، پرورش, گسل کمبود، نقص،...