فهرست اسامی همه مترادف
محرک مترادف : محرک bracer، تونیک، مسکر منصرف انجام، بالا، تحریک، انگیزه، انگیزه، خار، انگیزه، fillip، الهام بخش، goad، ضربه،...محرک احساسات جنسی مترادف : وابسته به عشق شهوانی.محسوس مترادف : قابل ملموس جامد بتن، مواد، فیزیکی، جسمانی، توجه، ناحیه، لامسه.آشکار آشکار است، آشکار آشکار شفافی را منتقل...محصور مترادف : درج اضافه الحاق، قرار دادن، شامل، فراگیر، نگه، آغوش، درک، شامل، ترکیب.نرده احاطه کرده، در بسته، محاصره، سجاف...محصول مترادف : اصلاح برش کلیپ, بالا, با تنبلی حرکت کردن، قارچ، توده یونجه یا کاه، برشی، آرایشگر، پوست کندن، آلو.ضعف ناتوانی...محصول جانبی مترادف : spinoff, شاخه, حاصل, اضافی, اثر, نتیجه, اثر بعدی، پاداش، عوارض، زائده، موضوع طرف, مکمل.محصولی از گروه مترادف : ولگرد ادم اواره و ولگرد سرگردان drifter ولگرد ادم شناور خانه بدوش، derelict ولگرد، گدا، loafer.محض مترادف : عمود بر شیب دار، بی مهابا، پرتگاه، بی پروا، ایستاده عمودی، شاقول، تیز، ناهموار.منحرف شدن veer رویگردانند،...محفظه مترادف : رده بخش, بخش, بخش زیربخش، فرم.همراه تو رفتگی در دیوار، بخش قطعه زمین پیش امده، غرفه، گوشه، غرفه، اطاقک، سوراخ.محفل مترادف : مونتاژ مجموعه جماعت، جمع آوری، ingathering، کنوانسیون، کنفرانس، کنگره، concourse، forgathering، شورای.محفوظ است مترادف : ، مهار undemonstrative محتاط در سخن self-effacing، کم حرف، سرد، خجالتی، diffident، دور، مهار, رسمی, خبر؟، بازنشستگی، bashful.محل مترادف : میدان بازار پیازا، میدان، کوچه، دادگاه، حیاط، لین، هلال.محله های سایت، اقامت، اتاق، اتاق خانه، محل سكونت،...محل اقامت مترادف : انطباق تنظیم، تغییر، تغییر هم هوایی، گياهان، خوگیری، تحول، کاپیتولاسیون، بين.راحتی، کمک، کمک، مزیت، سود،...محل موردتوجه وتماشای عموم مترادف : برجستگی شهرت بد نامی، نور افکن، مشهور، متوجه، تبلیغات.محله مترادف : مجاورت حوزه اطراف، محیط زیست، منطقه، محیط، منطقه، محل، محل، منطقه، بخش، جامعه، گردن را در جنگل.محلی مترادف : circumscribed منطقه, محدود, خود, محدود, فضایی, نزدیک, نزدیک, مجاور، مجاور، نزدیک.فردى،, قفسه, استان, شهر کوچک.محموله مترادف : ارسال، برابر ساييدگي اعزام تخصیص، حمل و نقل، انتقال، انتقال، محمد، تعهد، بخواهيد، توزیع، تحویل.محو شدن مترادف : افول رنگ پریده، تار، پژمرده سن، رویم فروکش کردن، رد، تیرگی، ناپدید, ناپدید می شوند، حل.محو کردن مترادف : سیاه شدن اسمیر لکه، نقطه، daub، کهنه را نم زدن، بلات, خاک, چلپ چلوپ.کشتن قتل متمرکزسازی، نابود کردن، نابودی، از...محور مترادف : قطر.از ویژگی های برجسته کلیدی, نمایشگاه, جاذبه, طراحی کارت, عینک, نمایش, تمرکز, دب اصغر, محوری.ائتلاف، اتحاد،...محوری مترادف : جان کلام واردات، اهمیت حس، قصد، قصد، ماده، معنا، تنور، بار، پنبه، جوهر.پرتاب ضربه، حفاری، فشار، lunge غوطه ور...محکم مترادف : هاردی سالم قوی، شدید، ناهموار، دلچسب، هاله، شهوت انگیز، قوی، بی باک، چاق و چله، سفت، نیرومند و درشت هیکل, brawny,...محکم بسته شده مترادف : زمان تنگ، flexed، کشیده، سفت و سخت، کشیده شده، گسترده، سفت، سخت.تر و تمیز تر و تمیز، مرتب، shipshape، بطور دنج قرار...محکم نگاه داشتن مترادف : ببندید گرفتن پیچ، امن، ضربه محکم و ناگهانی، نوار، قلاب، بستن خاموش.محکوم مترادف : محکوم inveigh upbraid، impugn، قیمتی، revile، نام تجاری، stigmatize، castigate، vituperate، لعنت، لعنت، تحریم، لیست سیاه، denunciate.مجرم...محکوم کردن مترادف : نوبل:, حکم, محکوم, سازمانده لعنت.شرايط دشوار بانوان ايران سرزنش، محکوم خشنى، حمله، چوبکاری کردن، pillory، reprehend،...محکومیت مترادف : باور ایمان اجبار، مشاهده، ديدگاه، نظر، idee fixe، موقعیت، نتيجه گيري، اعتبار، شعار، دکترین، دگم.سرزنش حکم فسخ،...محیط مترادف : جو هوا اورا، شخصیت، کیفیت، روح، خوی، تن، بوی، بوی، رنگ، خلق و خوی، تنور، طعم، ارتعاشات، vibes.حاشیه.محیط اطراف...محیط زیست مترادف : را احاطه کرده.زیستگاه اطراف اکوسیستم، متوسط، زیست، جایگاه، جو، آب و هوا، محیط، مناظر، پس زمینه.محیطی مترادف : دیستال, خارجی, سطح, خارجی, خارجی, خارجی.حاشيه مماسی، اتفاقی اتفاقی، ثانویه، nonessential، مرزی، دور و اطراف.مخ زن مترادف : coquettish، فروتن،، جذب می کند، enticing dallying، wanton، تحریک آمیز، come-hither در را.مخاطبان مترادف : مجمع جماعت جمع تماشاگران تماشاچیان شنوندگان گالری کنفرانس شنیدن مصاحبه پذیرش, مشاوره.بازار، عمومی،...مخاطره آمیز مترادف : خطرناک خطر ناک خطرناک، نا امن، لرزان، نا امن، محافظت نشده، ناسالم، venturesome، chancy، dicey، پرماجرا، venturous، نامشخص،...مخالف مترادف : تضاد دشمنی، دشمنی، گریزی مقاومت، تضاد، انزجار.، برعکس، معکوس آنتی تز antipode تناقض همتای مکمل، برگشت.متفاوت...مخالفانش مترادف : دفع درمانده جلوگیری، مانع، جلوگیری از، مانع، مانع، بازداشتن، دفع، سر، دفع، محافظت در برابر، debar، خنثی کردن،...