فهرست اسامی همه مترادف
در درجه اول مترادف : بیشتر.در دریافت کنید مترادف : قصد به معنای این مفهوم را میرسانند، اشاره، صمیمی، منجر.رسیدن به, در, به دست آوردن دسترسی به, بر, آمار بر, دریافت...در دسترس مترادف : قابل دسترس، دستی، آماده در دست، لوازم مصرفی، قابل حصول در شیر در رزرو.در ذهن مجسم مترادف : تجسم تصویر, تصور, تصور, مفهوم.در راه رفتن مترادف : صحرا رها، رها، ترک، رشته سلینگ jilt، ترک در تلو تلو خوردن، به خارج از.در سراسر آمده مترادف : اتفاق می افتد بر ملاقات، برخورد، تلو تلو خوردن بر, بر کشف، لانه، آمار بر، فرو کردن.در سراسر جهان مترادف : جهانی همه جا همه جا همه گیر، گسترده، به طور کلی, جهان, جهانی عمومی فراگیر بین المللی، جهان وطنی، ecumenical.در سطح مترادف : اسارت،.در سنت مترادف : وزیر کشیش، خاخام روحانی، پدر، churchman، پاستور، الهی، کشیش بخش، واعظ، کشیش، prelate، curate، کانن.در ضمن مترادف : توسط راه، در عبور parenthetically، apropos، شانس، تصادفی، لايتغير است.در طعمه مترادف : بهره برداری تقلب, فریب, فریب، راب میگذارند، پشم گوسفند وجانوران دیگر، خونریزی، دستکاری، باج گیری، victimize.در فضای باز مترادف : فضای باز خارج از هوای آزاد، تازه هوا، هوای ازاد, بیرونی.در قسمت پایین مترادف : تحت, زیر, زیر, پایین، رو به پایین، پایین دست پایین.در محفظهای قرار دادن مترادف : خلاصه متراکم، خلاصه کردن، مختصر کردن بهگزارش، abridge، هضم، فشرده سازی.در نتیجه مترادف : بنابراین، از این رو، بر این اساس، بنابراین، بنابراین، بنابر این، لزوما ناچار, غیر, پس.در نظر بگیرید مترادف : به یاد داشته باشید، اجازه می دهد برای خرس در ذهن, توجه, توجه, تعداد, وزن.فکر می کنم توجه منعکس کننده، عمدی،...در نظر گرفته شده مترادف : عمدی معنای برنامه ریزی شده، مصداق بارز اسرافدر، طراحی، پیش بینی، هدفمند، عمدی، مطالعه، محاسبه، عمدی، مقرر،...در نهایت مترادف : در نهایت.در نهایت.در، در نهایت، در پایان، سرانجام پس از همه، در نهایت، اساسا، اساسا آخرين.در هفته آینده دال مترادف : prefigure سیگنال، دلالت بوده، forebode، foretoken، foreshow، presage، betoken، portend، augur.در همین حال مترادف : فعلا در موقت، به طور همزمان، به صورت همزمان.در واقع مترادف : واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، غیر قابل انکار، پذیرفته، قطعا مثبت، مطلقا.در پاییز کوتاه مترادف : عدم خواهید شکست، نا امید، دست، از دست دادن.در کنار خود مترادف : کوره خارج از کنترل، کنترل نشده deranged مجنون دیوانه، دیوانه از یکی است ذهن، دیوانه maddened نامتعادل، unhinged.درآمد مترادف : به دست آوردن، دریافت, را, قرعه کشی, پیروزی, برای به دست آوردن.دستمزد، حقوق و دستمزد, پرداخت, جبران فرد، درآمد،...درآمد حاصل از مترادف : درآمد بازگشت، سود، سود را، بازگشت، پاداش، دارایی، رسید، عملكرد، درآمد خالص، ناخالص، دروازه.درآمیزند مترادف : ممزوج شدن مخلوط مخلوط، ترکیب، commingle، ترکیب، فیوز، interweave، توام، هم امیختن, ادغام، interfuse، ترکیب، هم بافتن.درآورد مترادف : فراگیر besiege، حمله، سجاف blockade، beleaguer، محاصره، وضع محاصره به پرچین، شامل.طاعون, آزار, اذیت کردن, bedeve آزار و اذیت،...دراثر مترادف : bewilder.سر در گم، مبهوت، stupefied, شوکه، perplexed، numbed، اشتباه، آشفته، مبهم، اشتباه، disconcerted، بافل، rattled، raddled، confounded،...دراز مترادف : شیرجه رفتن.درام مترادف : هیجان احساسات، آشفتگی، عینک، معرکه، histrionics، staginess، بحران، اميد، تنش.تئاتر dramaturgy stagecraft histrionics نمايشنامه نويسي...دراماتیک مترادف : رنگی شدید قابل توجه، موثر، هیجان، پر شور، melodramatic، اوجی, دیدنی, قابل توجه است.هنرپیشه تئاتر، نمایشی, دیدنی,...دراگ پا مترادف : تاخیر عقب مانده، dawdling، dilatoriness، اكراه عدم تمایل، بعدتر, averseness, کراهت, balkiness، mulishness، کاراترین، refractoriness، recalcitrance.درایو مترادف : کنترل خلبان، عمل، هدایت، سوار موتور، سفر، تور، انتقال، راهنمای، رفتار، منجر شود.سوار، قیمتها تفرج چرخش حرکت...درایور مترادف : اپراتور, رانندگان, راننده, motorman, راننده کامیون, teamster, coachman خلبان.درب مترادف : پوشش بالا، چوب پنبه، درپوش چوب پنبه، پلاگین، stopple، دریچه گاز.