فهرست اسامی همه مترادف،
باور کردنی مترادف، : محتمل بعید است باور نکردنی غيرمجاب، باور نکردنی، پوچی.باک مترادف، : دلسرد کردن، dishearten، تعدیل، disenchant، افسرده.مطابقت, ارسال, تسلیم, قبول, اقدام.بایا مترادف، : غیر ضروری, غیر ضروری, unessential, nonessential, اضافی.ببخش مترادف، : متهم به پاکستان به تلفن همراه، محکوم به اتهام، سرزنش، محکوم.ببخشی مترادف، : صادق، وفادار وفادار تزلزل، ثابت قدم، ثابت قدم، ثابت، اختصاص داده شده.ببخشید مترادف، : متهم به سرزنش دادستانهای، شارژ، نگهداری، محکوم، inculpate.ببین مترادف، : کور به موفق به دیدن چشم پوشی، چشم پوشی شود.بتازد مترادف، : قوی، قوی، چاق و چله، قابل استفاده در شکل خوب است.بترساند مترادف، : اطمینان، hearten، تشویق، inspirit، قابل ملاحظه ی اقتصاددانان، عصب.بتن مترادف، : انتزاعی، عمومی، مبهم.خیالی، معنوى، نامحسوس.پارچه بسیار نازک, wispy, نرم, diaphanous.بتواند مترادف، : سخاوتمندانه ای، لیبرال، بدون خود خواهی آیةالله، خیریه.بثورات جلدی مترادف، : مراقب محاسبه هوشیار، محتاط، عاقل، با احتیاط.بجنگيد مترادف، : ادامه اصرار در رفتن، استقامت.بحالت موازنه دراوردن مترادف، : لاغر و استخوانی و lanky, gangling, وزني، raw-boned، زاویه ای.بحر تفکر غوطهور شدن مترادف، : فراموش کرده ام.بخار مترادف، : ضعف، بی حالی، lassitude، شکنندگی.بخش مترادف، : جمع کل، کل، همه، جمعی، مصالح.کل، تمامیت کلیت همه.ملاقات می رسند، بازگشت دوباره، را تشکیل می دهند.دریافت, قبول,...بخشش مترادف، : vindictiveness، vengefulness، implacability، کینه، خشم، hard-heartedness.vengefulness vindictiveness، خشونت، ظلم، عدم تحمل بیمار خواهد شد، سبعیت.بخشنده مترادف، : صرفه, تلخ, تنگ, parsimonious, straitened, ناراحت کننده.خشن, خشن, ill-mannered, boorish, uncivil.بخشیدن مترادف، : تشدید بدتر رو به زوال، تشدید، افزایش دهد.بد مترادف، : خوب, برتر, عالی, کامل, unflawed.خوش, سادگی, agreeably, جذاب, appealingly.خوب، درست، به اندازه کافی، صحیح، adroitly، کارآمد،...بد بخت مترادف، : خوش شانس، فرخنده، خوشبخت، پر برکت، موفق و خوشحال.سخاوتمندانه, کافی, لوکس, موفق, دلخواهی.خوش شانس, propitious, صرفه...بد خلق مترادف، : good-humored رضایت مطلوب شاد بی خیال، لذت بخش است.بد خواهد شد مترادف، : خوب دوستی، خیریه، amiability، congeniality نفع، آفریدگار.بد گویی کردن مترادف، : ستایش، تایید و تحسین و تقدیر، تعریف.تقویت، کمک، کمک، بالابر، پشتیبان گیری.ستایش, تصویب, extol, تحسین, -جویند.بدام انداختن مترادف، : کمک بیشتر، ترویج، حمایت از پیش، تسریع.بداهتا مترادف، : تمرین آماده برنامه ریزی شده، در نظر گرفته، عمدی.بدبخت مترادف، : مرفه و ثروتمند و خوشحال، خوبان خوشبخت، رضایت.محترم دلخواهی، با وقار، بزرگ.نور, جزئی, اهمیت, ناچیز, دلنشین.درجه...بدبختى آفرين مترادف، : دوست داشتنی همزبان دلپذیر، خشنود، جذاب، قابل تحسین است.بدبختی مترادف، : شانس، بخت فلیسیتی موفقیت، رفاه، شادی.برکت benison بون، سود، رفاه.شادی و ثروت و رفاه, خوب, شانس.fluke موهبت الهی، ثروت...بدبین مترادف، : خوش بینانه امیدوار خوش مشرب اعتماد به نفس, روشن, خوشبو.بدبینانه مترادف، : خوش trustful امیدوار مشتاق، اعتماد به نفس، خوش مشرب.بدبینی مترادف، : خوشبینی, امید، اعتماد، ایمان، اعتماد به نفس, باور, تضمین.بدتر مترادف، : بهتر, بهبود, روشن, بازیابی, ترمیم.بهتر ظریف بالاتر، خالص تر، قوی تر، بهتر.بدخواه مترادف، : خیرخواه و مهربان و دوستانه، صمیمی، دوستانه، دلسوز.