بی عشق مترادف: مهری disliked منفور، منفور، رها، lovelorn، قطع، unlamented، friendless، spurned، ترک، رد کرد.unloving سرد بی تفاوت، بی توجه، بی عاطفه،...
بی عقلی مترادف: بی مناسبتی misstep پاس faux، لغزش، گذشت، گناه، اشتباه، حماقت، اشتباه، اشتباه، gaucherie.
بی علاقه مترادف: بی تفاوت جونگ incurious، بازبرند، راستى، apathetic، بی حال، listless، خسته، خسته، blasé، uninvolved.
بی عیب مترادف: ، scrubbed scoured، بی عیب و نقص unsoiled unblemished، undefaced، ضد زنگ، درخشان معصوم، تمیز کنید.خالص و پاک،، نمونه و سرمشق، گناه،...
بی عیب و نقص مترادف: بی عیب و نقص بی تقصیر، کاملا بی عیب، زنگ، unblemished، بی گناه، کامل، دقیق و خالص، تصفیه، جلا، بسیار عالی.کامل.
بی غم مترادف: بی خیال و غیر مسئولانه، بی خیال، گاه، improvident، shiftless، insouciant، devil-may-care، بی حال، بی دقتی.
بی فاعل مترادف: کمبودهای, سرد, دور, رسمی, اداری.جدا بی طرفی عادل dispassionate، خنثی، هدف.
نقطه: نشان می دهد توجه نشان می دهد، آشکار، اشاره، اشاره، اشاره، مشخص، تاکید، یادآوری، Underscore, نوک اوج، راس، نوک قلم کاسپ، اوج، سنبله، با چنگک صاف کردن، از دست دادن، اندام,...