فهرست اسامی همه مترادف


  • بی حوصلگی مترادف: کنيد تحریک، تحریک پذیری، اضطراب، impetuosity uneasiness، عجله، بارش، اشتیاق، بی قراری، اشتیاق، امید، تعلیق.
  • بی حیا مترادف: سركشان گستاخ برنزی اذعان، گستاخ، زشت، پررنگ، barefaced، غیر اخلاقی، شرم، unblushing، سخت، تازه، بی پروا، بی پرده، رو،...
  • بی خانمان مترادف: هاي ولگرد، ولگرد، يک سازمان بى ريشه،، محرومان شدید، مطرود دست خوش پیشامد میشه، عشایری، رها، شناور آواره.
  • بی خدا مترادف: گناه ستمکار، کافر پرست، مطالبالحادی، بی حرمتی، نامقدس.لامذهب بی دین heathen، مستوجب، agnostic.
  • بی خوابی مترادف: wakeful insomniac wide-awake بی قرار, astir, هشدار, هوشیار.
  • بی خیال مترادف: دلنشين untroubled، امن، شناور، جلف دبون ایر، شادی بخش، blithe، شاد، lightsome، شاد، شاد.آرام بزرگترها بی شتاب، خود راضی،...
  • بی درنگ مترادف: به سرعت.
  • بی دست و پا مترادف: دست و پا چلفتی، ناشایست،, bungling, maladroit, unskillful, همه شست، unhandy، تمام.، شرم آور نگرانکننده ظریف گیج کننده خاردار،...
  • بی دقتی مترادف: بزرگترها راش، سهل انگار غیر مسئولانه, inconsiderate, ضررهای بزرگ تری خواهند، اسلاک، فراموشکار، unheedful، unheeding،...
  • بی دلیل مترادف: زیاد گزاف مضحک، بیش از حد، عجیب، بی سابقه، عادلانه، ناعادلانه، غیر قابل تصور، غیر ممکن است.unreasoning و غیر منطقی...
  • بی ربط مترادف: ، نامربوط نامناسب غیر قابل اجرا، معنوى نامناسب، ربط، زاید، inapposite، unfitting، inconsequent، غیر منطقی کنار نقطه، اتفاقی...
  • بی رحم مترادف: pitiless implacable، بی امان، بی عاطفه، بی رحمانه بی رحمانه، غیرانسانی، بی امان، unmerciful، رهبری،، وحشی، سنگدلانه، سقوط،...
  • بی رحمانه مترادف: متعصب، وحشی، وحشیانه، بی شعور، خونین، وحشی، خونخوار، باطل، بی رحم، unmerciful، بی امان، unpitying، pitiless، سادیستی،...
  • بی رنگ مترادف: لکه.کسل کننده و uninteresting و insipid، اهلی, خنثی, characterless یکنواخت برنامه خالی, vacuous.pallid ashen، کم رنگ،، شسته پژمرده...
  • بی رویه مترادف: uncritical، undiscriminating، گاه به گاه، بی قاعده، بی دقتی، جارو، عمده فروشی.تصادفی، مخلوط، متفرقه، رنگارنگ، متنوع،...
  • بی ریایی مترادف: رسد.
  • بی سابقه مترادف: مورد رویداد ظالمانه باور نکردنی، بی دلیل، عجیب و غریب، مضحک به نظر غیر ممکن، شگفت آور، عکس، outré، عجیب، شدید.
  • بی سر و صدا مترادف: روشن، روشن عادلانه، دارای خاصیت مرهم, دلپذیر ابر،، unclouded، ارام، untroubled، undimmed.آرام آرام آرام، آرام، پایدار،...
  • بی شعور مترادف: احمق، احمقانه، احمقانه، کسل کننده، نادان، مبهم، inane، vacuous، شعور، برنامه است.ناخالص، خام، درشت، زمخت، boorish،...
  • بی شفقت مترادف: سرکش.
  • بی شمار مترادف: بسیاری، بی نهایت، infinitude، ارتش، دریا، ازدحام، میزبان، اسراف.
  • بی شماری مترادف: بی حد و حصر, numberless, uncounted, unnumbered, بسیاری از, متعدد, بی حساب بی نهایت بی شمار متعدد, ناگفته, لژیون, بی حد و حصر.
  • بی صدا مترادف: سکوت.آرام، hushed، هنوز هم، خاموش و بی صدا، خاموش، muffled، قطع، نارسا، مسالمت آمیز، tomblike، deathlike.
  • بی ضرر مترادف: ضرر inoffensive امن، خفیف، متوسط، unstimulating کسل کننده uninspiring پیش پا افتاده، شیرین و مطلوب.
  • بی طرف نظامی مترادف: خنثی.
  • بی طرفانه مترادف: منصفی بی طرفانه، عادلانه، فقط، evenhanded عينى، عادلانه، خراب، جدا، تخلفات خنثی، متعادل.
  • بی عاطفه مترادف: pitiless، hardhearted, غیر حساس, سرد, سنگدلانه, ظالمانه, متوسط, بی تفاوت، uncaring، unfeeling و بی رحم.
  • بی عدالتی مترادف: عدالتی عدالتی جانبدارى، one-sidedness، تعصب، تعصب، طرفداری، partisanship، جراحت، اشتباه، شکایت، جرم، قصور.
  • بی عشق مترادف: مهری disliked منفور، منفور، رها، lovelorn، قطع، unlamented، friendless، spurned، ترک، رد کرد.unloving سرد بی تفاوت، بی توجه، بی عاطفه،...
  • بی عقلی مترادف: بی مناسبتی misstep پاس faux، لغزش، گذشت، گناه، اشتباه، حماقت، اشتباه، اشتباه، gaucherie.
  • بی علاقه مترادف: بی تفاوت جونگ incurious، بازبرند، راستى، apathetic، بی حال، listless، خسته، خسته، blasé، uninvolved.
  • بی عیب مترادف: ، scrubbed scoured، بی عیب و نقص unsoiled unblemished، undefaced، ضد زنگ، درخشان معصوم، تمیز کنید.خالص و پاک،، نمونه و سرمشق، گناه،...
  • بی عیب و نقص مترادف: بی عیب و نقص بی تقصیر، کاملا بی عیب، زنگ، unblemished، بی گناه، کامل، دقیق و خالص، تصفیه، جلا، بسیار عالی.کامل.
  • بی غم مترادف: بی خیال و غیر مسئولانه، بی خیال، گاه، improvident، shiftless، insouciant، devil-may-care، بی حال، بی دقتی.
  • بی فاعل مترادف: کمبودهای, سرد, دور, رسمی, اداری.جدا بی طرفی عادل dispassionate، خنثی، هدف.
  •