فهرست اسامی همه مترادف
بین میبرند مترادف : محدود است.بینایی مترادف : دید.بینش مترادف : عاقلتر، وابسته به دورهم اندیشی، روانی، precognitive، mediumistic، نبوی، oracular، sibylline، extrasensory، اب.ادراک، درک، نفوذ بصیرت،...بینظیر مترادف : بسیار عالی.بیهوده مترادف : متکبر مغرور، آسیب دیده، افتخار امیز، خود راضی، نباشيد، خود راضی، preening، خودشيفته، خودخواه، متکبر، خود راضی،...بیهوده و بیمعنی مترادف : خرده بی اهمیت، بی اهمیت، ناچيزى سطحی، احمقانه، مزخرف، بی ادب، مبتلا به دوار سر، با، دهید دچار سرگیجه، نور،...بیهوده گویی مترادف : bombast rodomontade، با تکبر راه رفتن، balderdash، fustian اغراق، هیاهو، declamation، fanfaronade، نمی تونم، زباله، مزخرف است.با بیحوصلگی...بیهوشی مترادف : ضد درد، anodyne، مسکن، مواد مخدر، مواد مخدر، soporific، آرام بخش، nepenthe.بیکار مترادف : بی فایده بی ارزش، ناچیز، بی ربط و بی اهمیت، بی ثمر، بی ثمر، بیهوده، بی اثر، بیهوده.dally تنبلی کردن loaf, سالن, loiter,...بیکران مترادف : بی حد و حصر.بیگانه مترادف : خارجی عجیب و غریب، از راه دور، دور، عجیب و غریب آشنا، عجیب و غریب.estranged جدا بی تفاوت، خصومتآمیزی, از راه دور،...بیگانه به مترادف : بر خلاف, مخالف, تعارض, خارجی, ضد, غیر طبیعی، uncongenial بر خلاف عجیب نامتجانس، ضد، ناسازگار است.تأثیرو مترادف : پزشکی.تأخیر مترادف : تاخیر مانع، مانع، نگه دارید تا مانع، آهسته، بازداشت، کاستن، دستگیری، آهسته، بگیرد، ترمز، تسلیم، تعویق،...تأسف مترادف : ill-starred بخت، فاجعه، کیاست میگردد، فاجعه آمیز، بد بخت، ناراضی، محکوم، ستاره نحس.تاسف نامناسب، اسفناک نامناسب،...تأييدی مترادف : مثبت است.تأیید اعتبار مترادف : اعتبار گواهی، سند اثبات، تایید، اثبات، ایجاد، تایید، سوگند تئوريک، گواه.تئاتر مترادف : دراماتیک، هنرپیشه، قانونی، زنده، مرحله ای، نمایشی، dramaturgic، فوتی و فوری، حرکت، حیله گر، به یاد ماندنی.تاتر...تا مترادف : افزایش افزایش، افزایش، جک، بلند قدم تا، بالا بردن، تقویت، تشدید، اضافه کردن به.هشدار، آماده، آماده، ابتدا،...تا بازی مترادف : fawn تملق گفتن، چاپلوس کاری نفع دادگاه، soft-soap، pander، طنز، blandish، وو، رقص حضور، truckle.تا حد زیادی مترادف : به طور کلی، بیشتر، گسترده، عمدتا، توسط و بزرگ، به عنوان یک قاعده, عمدتا, معمولا, اصولا, درجه اول.تا حدی مترادف : تا حدی.تا حدودی تا حدی، اندکی، نسبتا، نسبتا ناقص، تأمینی، نیمه راه، qualifiedly.تا خود را مترادف : اعتراف اعتراف، اذعان فاش، برهنه دراز، نتوانم، آشکار، سینه پاک را، حقیقت را بگویید, لابه کردن مجرم شناخته، نشت.تا قبل مترادف : antedate.تا کنون مترادف : همیشه.تااینکه مترادف : آب شیرین، نبات، چیز عالی, sweetmeat, comfit, بازی, قنادی, dainty, ظرافت.تابش خیره کننده مترادف : نور خیره کننده: فروغ, خیره, درخشندگی, رشته, resplendence, brilliancy.خیره به شعله درخشش، فلش، شعله ور، درخشش، زرق و برق،...تابع مترادف : نقش استفاده از فعالیت، محل، وظیفه، پیگیری، کار، موقعیت، ظرفیت، حوزه، قلمرو، استان، ایستگاه، تخصیص.هم...تابعه مترادف : کمکی، کمک، تکمیلی، فرعی، لوازم، خدمت، دستیار، کمک، کمک، مشروط، وابسته است.تابلو مترادف : صحنه تنظیم تصویر، عینک، نمایندگی، دسته بندی، مطالعه، تنظیم، طبیعت بی جان.تابو مترادف : ممنوعیت ممنوعیت منع، محدودیت، محدودیت، محرومیت، سرکوب، احکام ترفیع، ممنوعیت، بدون هیچ.ممنوع, ممنوع, ممنوعه،...تابوت مترادف : ظرف مورد کدی، قوطی، صندوق، جعبه، جعبه، سلولی.تابوت, جعبه, قفسه سینه, مورد, تابوت.تابوت تابوت جعبه، جعبه، سلولی.تاثیر مترادف : نفوذ, اثر, ضربه, نیروی, قدرت, فشار.تماس با ما، ضربه، لمس، تصور، سکته مغزی، برخورد، سازهای ضربی، تصادف، شوک،...تاثیرپذیر مترادف : حساس پاسخگو، پذیرای عاطفی، حساس، آسیب پذیر، بی تجربه، نارس، ingenuous، ساده هستیم.تاج مترادف : شانه، cockscomb دسته پر پرهای مرغ topknot یال تاج headpiece خود نمایی داودی پر، aigrette.اوج اوج، اوج، اوج جزر و مد بالا، اوج،...