فهرست اسامی همه مترادف،
برتری مترادف، : نقص مانعی بر سر راه آسیب پذیری، ضرر، اشکال.حد وسط حقارت بی کفایتی، فقر، نقص.برجسته مترادف، : ناچیز کوچک ناچیز، بی اهمیت.حل و فصل، مستقر، این نتیجه رسیدند، به پایان رسید.undistinguished ناموفق، متوسط، کاليبر بی...برخورد مترادف، : موافقم موافقم هماهنگ، همزمان، متناظر.هماهنگی، سازگاری، مناسب بودن، هم نهشتی.برخوردهای تصادفی، مترادف، : برنامه ریزی، کنترل، آگاهانه و عمدی، شده مشخص، طراحی شده.برد مترادف، : از دست دادن, شکست، ضرب و شتم, ناراحت, شکست, شستشو.شکست، دست، از دست دادن، سقوط.برده مترادف، : بقیه بیکار، dally، تنبلی کردن loaf، شانه خالی کردن.برده داری مترادف، : آزادی سهولت غیرفعالی، اوقات فراغت، استراحت، آرامش.بردگان مترادف، : استادانه، از خود راضی, قدرتمند, افتخار, مبارز.بردگی مترادف، : آزادی، آزادی، استقلال، قدرت، تسلط, رهایی, جنايتاتي.برسانند مترادف، : وجود آورند, سهم, رقابت.برش مترادف، : کسل کننده، بی پرده، ضخامت، گرد مسطح.برطرف کردن مترادف، : جمع آوری، جمع آوری، جمع آوری، amass، تجمع.برعکس مترادف، : یکسان، موازی، مشابه، سازگار است.برنامه مترادف، : ، هیجان انگیز رنگارنگ و پر جنب و جوش و تحریک آمیز، zingy است که.درخشان شامپانی با مزه, خوشمزه, ادویه جات.برنده مترادف، : دافع غیرجذاب ناخوشایند توهین آمیز مجبور, uncongenial.بازنده also-ran توسری خور، شکست، شستشو.برنگ خون مترادف، : نا امید کننده، یادآوری، غم، نوميد، بدبینی، morose.بره مترادف، : فاکس، کوسه لنگ اسپیت فایر تارتار، خرس.برهانیم مترادف، : توانمند سازی، مشورت کمیسیون تحریم.برهنه مترادف، : لباس پوشیدن و پوشش چادری لباس، robed.بريتيش مترادف، : مصلح quietist بدرون، nonactivist، کبوتر.nonmilitant منفعل، مسالمت آمیز, نیز, خارج, غیر فعال.برچسبها مترادف، : ناپدید می شوند, تبخیر, حل, نزول، حل و فصل، افول, حالا.برکت مترادف، : نفرین، malediction، فسخ، execration.عدم محکومیت، نارضایتی، زخم زبان زدن.بدبختی، بدبختی، سختی، فاجعه، رنج.برکناری مترادف، : صندلی, سرمایه گذاری, افتتاح, موسسه, نصب, انتخاب.برگرداندن مترادف، : پیشرفت, پیشرفت, حرکت, پیشگام.بیرون انداختن، بیرون راندن، تبعید تبعید.انجام دور با، محو کردن، مخالفت، تضعیف.برگه مترادف، : فلپ نوار زبان، لب، طرح ریزی، برچسب، چفت و بست، برچسب، بسته شدن، حلقه، قورباغه، چوب خط.بریده بریده مترادف، : افزایش, افزایش, بزرگ, زیاد, بزرگ.بزدايد مترادف، : بار، زین، وزن.محکوم, محکوم, نوبل:.بزدلانه مترادف، : شجاع، ضخیم، شجاع، شجاع، dauntless، stouthearted.بزرگ مترادف، : کوچک، کمتر، تحتانی، ثانویه.دقیقه کوچک, کوچک, کوچک, عزیزم.کاهش کاهش, کاهش, کاهش در مقیاس، فشرده سازی.تنگ، شلوغ،...بزرگ دل مترادف، : ترسو, fainthearted, pusillanimous, بزدلانه.کوچک، niggardly، متوسط، خودخواه، پایه، خرده.بزرگ شات مترادف، : هیچ کس، ادم پست و حقیر، nonentity، صفر، nebbish.بزرگترها مترادف، : علاقه مند و مشتاق، کنجکاو، مشتاق، درگیر.اضطراب, آشفته, نگران, perturbed, تند و تیز.بزرگواری مترادف، : کوچک و فرعی نگری، پستی، دلی کوچک.بس مترادف، : شروع، شروع، ادامه، حمل، سر، باقی بماند.بسازیم مترادف، : تداوم, ادامه, incessancy, ceaselessness.