فهرست اسامی همه مترادف


  • قانع کننده مترادف: ««قانع کننده، با نفوذ، اطمینان، دارای قدرت و زور قانع کننده حرکت، قدرتمند، معتبر، منطقی، معتبر، صدا، سنگین،...
  • قانون مترادف: حاکم، اندازه قانون منشور عمل قانون تصویب, قانون اساسی.قانون فرمان مقررات، prescript، قانون، فرمان، قانون، فرمان،...
  • قانون اساسی مترادف: ترکیب.
  • قانون را مترادف: مانع منع، جلوگیری از, جلوگیری, جلوگیری دلسرد، مانع، مانع، مانع، مکانيزه، دفع.از بین بردن رد، debar رد، ممنوعیت،...
  • قانونگذار مترادف: نماینده مجلس سیاستمدار، دولتمرد، lawgiver، نماینده کنگره، assemblyman، سناتور.
  • قانونگذاری مترادف: تصویب مقدر ایجاد، راه اندازی، عمل، تشکیل، تصویب، تدوین، از طریق قرار داده، پیش نویس، موسسه.
  • قانونی مترادف: قانونی مشروع، مشروع مجاز، حق، دعوایی، غیرچاپی، فقهی، حقوقی، قضایی, مقننه، قانونی، د jure.مشروطه قانونی و مشروع...
  • قاپ زنی مترادف: تصاحب کلاچ، درک، چین، رسیدن به تقلا، lunge، گرفتن، تلاشهاى، جلو، گرفتن.گرفتن کلاچ حمله با چنگال، درک، تصویب،...
  • قاچاق مترادف: ممنوع محروم شده غیرقانونی، غیر قانونی، غیر قانونی، بدون مجوز، معامله قاچاقی انجام دادن, قاچاق, ممنوعه, تابو.
  • قایق مترادف: شناور, موقت, رونق, پلت فرم.شناور، کشتی، هواپیما، کشتی.شمع، پشته، شامل مجموعهای گسترده، تکان، بسیاری، پشته،...
  • قبر مترادف: اهمیت مهم حیاتی، شدید، بحرانی، فوری، بسیار مهم، حیاتی، ضروری است.یادآوری خاموش subdued، ساده، کسل کننده، آرام،...
  • قبل مترادف: قبلی قبلی قدامی زودتر, سابق, سابقه, فوق, مذکور, precursive, preexistent, مغبون, quondam.قبل مذکور، سابقه، antecedent وابسته به...
  • قبل از مترادف: در مقابل آینده، در پیشبرد اول، در رهبری به جلوى مهمترین جلو.قبلا اقسام زودتر قبل را، تا کنون، پیش قبلا، ere هم...
  • قبل از ازدواج مترادف: اولین اولیه اصلی، امتحان، initiatory، مراسم تحلیف، باکره، مقدماتی، ابتدا, اولیه, نخست پیشگام.دختر خدمتکار خانم,...
  • قبل از ذخیره کردن مترادف: مطرح در حال حاضر، ارسال انتقادات و پیشنهادات، مناقصه، پیشنهاد، پیشبرد، معرفی، داوطلب، پیشنهاد.
  • قبلی مترادف: مکمل زودرس، نابهنگام نا مناسب، unseasonable.زودتر قدامی, antecedent, سابق, مغبون, قبل, قبل, مذکور, مزبور, فوق, اول.
  • قبلی می باشد مترادف: جاذب.
  • قبول مترادف: اذعان تصدیق، اعتراف، موافقم، اقدام موافقت، تایید، اتخاذ، همراه با، همکاری، خرید، فرو برد، سقوط.ارسال, تعظیم,...
  • قبیله مترادف: گروه قبیله، خانواده، سپتامبر، دسته ها، کاست، stirps، سهام، نژاد، کشور.قبیله خانواده، قوم و خویش فرقه، سپتامبر،...
  • قتل مترادف: کشتن ذبح، ترور، کشتار، قتل عام اجرا، قصاب، توده یونجه یا کاه، در، پایان کردن، متمرکزسازی، محو کردن، مالش، پاک...
  • قتل عام مترادف: کشتار قتل عام، قتل عام برشی، دکان قصابی، حجامت، قتل عام، decimation، انحلال، پاکسازی، نسل کشی، پوگروم.قتل عام...
  • قتل نفس مترادف: کشتن.
  • قتلگاه مترادف: هرج و مرج تحول مدهاوس، ظروف سرباز یا مسافر، ویران، بیداد، سردرگمی، تحولات ناگهانی و عمده، ویرانی، تخریب،...
  • قحط و غلا مترادف: کمبود عدم، قحطی، کمبود عدد، نیاز، می خواهم، غیبت، نارسایی، بی کفایتی، کمبود، scantiness، فقر، محرومیت، meagerness،...
  • قد مترادف: مینیاتور, کرم, اسباب بازی, peewee, pygmy, runt.کوتوله، lilliputian، midge, گنوم, pygmy, peewee, runt, میگو.اعتبار شناخت شهرت، رشد،...
  • قدامی مترادف: جلو.
  • قدر مترادف: اهمیت اهمیت نتیجه، وزن، weightiness، افتخاری، برجستگی، عظمت، تمایز، عظمت، نجابت، شهرت.اندازه، جرم، فله bigness فراخی...
  • قدر داشتن مترادف: ناراحت مزاحم تحریک کردن، نا امید، تحریک، dissatisfy، رنجانید، مغشوش، ساییدگی، رنجش، irk، تحریک، توهین، affront، بخور.
  • قدرت مترادف: قدرت کنترل سلطه، نوسان، تسلط، برتری، puissance، فرمان، حاکمیت، حق، هژمونی، حکم، مجوز، شخصی، جداجدا سفارش داده...
  • قدرتمند مترادف: توانا قوی، پرقدرت، پر انرژی، شدید شدید، قاطع، قوی.دارای قدرت و زور، قوی، قانع کننده و غیر قابل مقاومت،...
  • قدرتمند، مترادف: ردیابی یوتا، ذرات اتم، جرقه، اره، دانه، نقطه، بیت، کم، اشاره، روشنایی ضعیف تابیدن.
  • قدردانی مترادف: thankfulness تقدیر، قدردانی پیش کسوت، تشکر، اذعان به رسمیت شناختن، تعهد، شکرگزاری.
  • قدم زدن مترادف: saunter بی هدفی، perambulate، traipse، پر فشار با نوک انگشت همراه، بحال گردش راه رفتن، toddle، راه رفتن.saunter راه رفتن، بی هدفی...
  • قدم زنی با تبختر مترادف: با تکبر راه رفتن، prance، flounce، رژه.پشتیبانی از بريس bolster، سرپا نگه داشتن، دنده، اقامت، زاویه، پسر، آتل، شمع...
  • قدیمی مترادف: های قدیمی کهنه و فرسوده، مبتذل،، خاکستری،، كهنسالي، ویران پوسيده، کشيده، بدتر شده است.از راه دور بسیار قدیم،...
  •