فهرست اسامی همه مترادف


  • قفل گذاری مترادف: تاکید استرس، زیر خط دار آن، لهجه، underscore، نقطه، بالا بردن، علامت، هارپ، ساکن در، تشدید.
  • قلاب مترادف: معتاد, habituated, گرفتار, به دام افتاده است.تکان دادن قلاب، پین, hasp, کلیپ گرفتن، دست و پنجه نرم، ضربه محکم و...
  • قلب مترادف: شجاعت شکیبایی شجاعت، روح، عصب، فطرت، resoluteness، چین، استقامت، شن، guts.احساسات، عشق، محبت، شفقت، حساسیت به لمس،...
  • قلبی مترادف: صادقانه واقعی عمیق، عمیق، مومن، صادقانه، جدی، گرم، تند و تیز.
  • قلعه مترادف: کاخ عمارت دژ، ارگ، ویلا، قلعه، مانور، دژ، نگه دارید.
  • قلم مترادف: خشم شعله ور seethe، خشم، افسار، خلق و خوی خود را از دست، دریافت دیوانه، درد گرفتن، شوره یکی از بلند شدن،...
  • قلم مو مترادف: بیشه، بوش، رشد، بوته زار, درختچه, underbrush، رست، اسکراب، زادآوري، شقایق، سرخس، maquis، ایستاده، درختان، چوب، جنگل،...
  • قلمرو مترادف: دامنه حوزه زمینه، خاک، مدار، جهان، بخش، استان، منطقه، ضرب و شتم، حوزه، میزان.زمین منطقه، منطقه, دستگاه, زمین...
  • قلمه مترادف: کودک نسل مسئله، فرزند، فرزندان، دریافت، وارث، شاخه، دانه، آیندگان.
  • قلمه زدن مترادف: انتشار گسترش، اعلام منتشر، انتشار، ترويج، گردش، پخش، پراکنده, نشر، اعلام، تکرار، پرتو افکندن فردی.نژاد...
  • قلنبه مترادف: تورم گره شستی، nubbin، گره، ضربت، ورم، تورم، رشد، برآمدگی.جوهر پنبه قلب، هسته، هسته، هسته، چیستان، جان کلام،...
  • قلنبه شده مترادف: پر اب و تاب از خود راضی، متکبر آمرانه، مغرور، پرطمطراق، toplofty، تحمیل، امیز، high-sounding، مغرور، مآب، خود خواهی،...
  • قله مترادف: نقطه، طرح نوک پایان، پایانه، بالا، لبه، ریج، شانه، ابرو، تاج، سر، زمین، اوج، ارتفاع، نشست.قله کوه نشست، اوج،...
  • قمار مترادف: شرط شرط، سهام، خطر غوطه، خطر، در حال پرواز، سرمایه گذاری، گلدان، حول، سرمایه گذاری.از دست دادن شیرجه، اسراف،...
  • قمار، مترادف: هرزگی، دژنره بودن، خواهد بود، شرارت، گناه، فساد، استیصال، viciousness، lechery معاون بد, lewdness اکنون گناه، فساد.
  • قنات مترادف: زیرزمینی.
  • قناعت مترادف: رضایت محتوا، ارضاء تحقق، شادی، فلیسیتی، خوشنودی، خوشحالی، لذت، شادی، از جایگزینی گلیکوژن، سهولت، آسایش.
  • قنداق کردن مترادف: تغییر پتو بسته نرم افزاری، قرار دادن، پنهان سازی، گوشته، لباس، لباس، garb، sheathe، کفن، بست لوله، پاکت، enwrap، پوشش.
  • قهرآميز مترادف: فوتی و فوری، اجباری، سرکوبگر شدید خشونت آمیز، تهاجمی، قوی، جنگاوری، مسلح، مبارز، توانا، پرقدرت.
  • قهرمان مترادف: ویکتور، برنده، فاتح، رهبر، استاد، معیار، برنده جایزه بی نظیر.قهرمان شخصیت اصلی، ستاره، سرب، دب اصغر، برنده،...
  • قهرمانانه مترادف: بی باک، شجاعانه، شجاع و بی باک، پررنگ، به راسخ herculean، greathearted، آیةالله، dauntless، بی باک، doughty، شجاع، شجاع،...
  • قهرمانی مترادف: برتری.ارتقاء.
  • قهوهای مایل به زرد مترادف: ترش.
  • قوام مترادف: سازگاری با هماهنگی هم، مکاتبات، مقتضیات، توافق، انطباق، انسجام، شباهت، یکنواختی.
  • قورت دادن مترادف: پرستو swig پیش نویس جرعه پیچ، لقمه, بلع.بادهان باز دم زدن، نفس نفس زدن، آه، فرو برد.پاکت پایمال، جذب، غلبه بر...
  • قوز مترادف: premonition مواقع شهود، احساس، سوء ظن، پیشامد بدی، intimation، تصور، دلهره، احساس.قوس، قوز کردن، خم، روی هم انباشتن، خم...
  • قوز کردن مترادف: تورم شستی، ضربت، تورم، تپه برآمدگی، knoll، بارو، برامدگی در سطح صاف، افزایش توده.
  • قوس مترادف: منحنی قوس کمان، دایره، شلجمی.خرک، ogive.برجسته, رئیس, اصول, اولیه اصلی بالا, بزرگترین, بالاترین, استاد, درجه اول،...
  • قولنج مترادف: قولنج, گرفتگی عضلات, bellyache, اسپاسم, خراب.
  • قوم و خویش مترادف: خون نزول سهام، گوشت، خانواده، kinfolk، قوم و خویشی، خویشاوندی، استخراج، رابطه، هم خونی.بستگان روابط خانواده،...
  • قوم و خویشی مترادف: بستگان، روابط، خانواده، قوم و خویش، kinfolk، معرفت، مردمی، مردم.میل, رابطه, شباهت, مکاتبات, شباهت, انطباق.خون گوشت...
  • قوه مقننه مترادف: مجلس، کنگره، مونتاژ، رژیم غذایی، سنا، خانه.قانونی، قانون اساسی و قضایی، دیرینه، jurisdictive، حقوقی، فقهی، مجاز،...
  • قوی مترادف: قوی, قوی, موثر, موثر, رقیق, خشن, بی پروا.قدرتمند، موثر، قوی، سفت، قوی و موثر است.نیرومند چشمگیر، redoubtable،...
  • قوی اراده مترادف: راسخ، مصمم و سرسخت، شرکت، مقتدر، self-possessed، self-assertive، self-controlled، ثابت، سرکش، انعطاف ناپذیر، حضور۷۰ تن، سر سخت،...
  • قوی و زیبا مترادف: بسیار عالی.قشنگ.
  •