فهرست اسامی همه مترادف
فرزند زیاده خواه مترادف : مشتاق و حریص و squirrelly, تجمع, احتکار، صرفه جویی covetous.فرزندان مترادف : فرزند نسل شاخه، موضوع، قلمه، کودکان، جوان، تخم ریزی، دانه، آیندگان، نسل، جانشینی، بستر.فرسایش مترادف : می پوشند.فرستاده مترادف : عامل مسنجر، سفیر فرستاده، پیک، نماینده، وزیر، هرالد، دیده بانی، جاسوسی، اینفورمر.فرستاده نماینده عامل،...فرسوده مترادف : hackneyed shopworn پیش پا افتاده، دوم، مبتذل، کليشه اى، jejune، برنامه، inane، outworn.آسیب دیده چیز ساییده پاره، کهنه،...فرش مترادف : پوشش، پتو، روکش، پد، کفن.فرش، تشک، فرش matting پوشش، بالشتک، پتو.فرش، حصیر، پد, فرش کف پوشش، پرتاب فرش، فرش...فرش کردن مترادف : پیاده رو، فرش، گردشگاه footway.فرشته مترادف : مقدس فضیلت خالص، کامل، ایده آل، دوست داشتنی، زیبا، آسمانی، الهی، شایان ستایش، گناه، پاکدامن، cherubic.سنت, ایده...فرصت مترادف : مناسبت شانس مقطع زمان لحظه ای امکان محدوده مزیت باز وضعیت به معنی، احتمالی، به نوبه خود.فرصت طلبی مترادف : پراگماتيسم، مصلحت، رئالیسم، پولیتیک, machiavellianism, timeserving, فایده گرایی، unscrupulousness.فرصت مطالعاتی مترادف : تعطیلات.فرض مترادف : فرض arrogate مناسب، غصب، جرات، سرمایه گذاری، را جسورانه، آزادی را، تحمیل، سوء استفاده، بهره برداری، بهره.فرض...فرض عجیب و غریب مترادف : خارج از مرکز، دگراندیشان، شخصیت اصلی، مورد فردی، میل لنگ، loner، نمونه، deviate، خل، دمدمی مزاجی.فرض کنید مترادف : فرض، باور، فکر می کنم، انتظار، تصور، حدس می زنم، مشکوک، گمان، conjecture، فرض، روی چیزی حساب کردن، درک، جمع آوری،...فرض کنیم مترادف : اتخاذ, آغوش, را, دان, به دست آوردن.فرض کنید تصور این فرضیه را مطرح، یك، presuppose، نیز، مسلم فرض، استنباط، باور،...فرضی مترادف : conjectural فرض، تفکری presumptive، تصور، مشروط، نظری، بدیهی شمرده، theorized، تصور، suppositional، مشروط.فرضیه مترادف : حدس فرضیه، فرض فرض، پیش فرض، استنباط، surmise، حدس، پایان نامه، قضیه، postulate، گزاره، اصل داده.فرض گزاره، حدس، فرض...فرعی مترادف : وابسته و تابعه و ثانویه، لوازم جانبی، مکمل، مکمل و دستیار، فوق العاده، اضافی.فرقه مترادف : صمیمیت.نام تعیین عنوان، شرکت، مدت، مشخصات، نامگذاری، نوع، مرتب، دسته بندی، عنوان، موضوع، با نام تجاری.فرقه...فرقه ای مترادف : حزبی فردى،، prejudiced، cultist، cultish، متعصب، cliquish، منحصر به فرد، کوته فکر، تعب، clannish، وفادار، جناحی، سفت و سخت،...فرما مترادف : ناظر، رئیس، فورمن، برده درایور, martinet, كرديد، سرپرست، گیج کننده، disciplinarian، سیمون legree, honcho.فرمان مترادف : فرمان سفارش، فرمان، اساسنامه، صدور اعلام، بیانیه، حکم، فیات حاکم ukase pronunciamento کانن، قانون.دقیق، لوی، تحمیل،...فرماندار مترادف : مدیر ناظر، مدیر ناظر، کنترل، سرپرست، رئیس، سر، رهبر و رئیس.فرمانده مترادف : رهبر رئیس مدیر، مدیر، استاد، فرمانده، برتر، دیکتاتور، رئیس قبیله، کاپیتان، رئیس.فرمانده.با چشمگیر، تحمیل،...فرمول مترادف : ابتذال, عادی، shibboleth، کلیشه، ابتذال, ابتذال, شعار, ضرب المثل.قالب طرح سیستم، ساخت، کنوانسیون، کد، دستور العمل،...فرهنگ مترادف : تمدن روشنگری، acquirements، attainments، دستاوردهای پالایش، جامعه، فرهنگ، تجربه، آموزش، آموزش، دانش، هنر.پرورش کشت...فرو برد مترادف : خوردن نوشیدنی مصرف, بلعیدن, استنشاق، مصرف، ø، پایین، بلعیدن، هضم، ingurgitate، پیچ.تحمل رنج می برند، تحمل، معده...فرو ریختن مترادف : متلاشی انحطاط رتروگراد، رد، هلاک، سقوط، فروپاشی، molder، تجزیه، شکستن, شکستن, جست و خیز کردن، دور محو.فرو نشاند مترادف : های تولیدی برآورده، کاستن، سیر، دلجویی نشستم، فروکش کردن، تازه، بگیرد.خاموش قرار، سرکوب، سرکوب، داغ کنونی،...فرو نشاندن مترادف : دلجویی ساکت مصالحه، تسکین، آرام، آهنگسازی، tranquilize، propitiate، آرام، جلب، طنز، کنسول.کاهش پایین، خلق و خوی، کاستن...فرو کردن مترادف : کشف خاک در اوردن قبر، disinter، آشکار، پیدا، بر، افشا، لانه، تشخیص، به نور به ارمغان بیاورد.القای بر انگیختن رسوخ...فروتن مترادف : خجالتی، diffident، بازنشستگی، self-effacing، bashful، متواضع، کاهش گوسفندوار abashed محفوظ است، حفظ.خوار abase، mortify، کاهش رفتار...فروختن مترادف : داد و ستد کالا، vend, شاهین, فروش, تجارت, بازار.را تضعیف کند.فرود مترادف : پایین حرکت به پایین شیب، شیب، رها، سقوط، شیب، غرق، شدند، شاقول، شیرجه رفتن، جست و خیز کردن.debarkation، docking،...فرودگاه لیژ مترادف : پروردگار.