فهرست اسامی همه مترادف


  • بان کی مون مترادف: گوشزد می سازد ممنوع، interdict ناکرده، debar, نشدن, بازگرداندن، روز، سرکوب، جلوگیری از، محدود، جلوگیری.ممنوعیت...
  • بانتام مترادف: خود راضی, pugnacious, پرخاشگرانه, self-assertive, بازور, quarrelsome، belligerent، چابک، strutting امیز.کوچک, کوچک, undersized, اباعبدالله این...
  • باند مترادف: اتصال کراوات، swathe، تسمه، محاصره girdle، روبان سال توری پانسمان خرپا، تغییر.اتصال لینک، ببندید، اتصال، گره...
  • بانكدارى مترادف: صندوق سبب، عرضه، اعطای جایزه، حل و فصل، جلیقه، اهدا، تخصیص، کمک، کمک هزینه.بسيط تجهیز، مشورت، هدیه، فضل به...
  • بانوی مترادف: gentlewoman, matron, معشوقه, گراند بانو, بانو, noblewoman, peeress.
  • بانک مترادف: شیب افزایش خط الراس، acclivity، رمپ، درجه، تپه، طاقچه، صخره، قفسه، خاکریزی، تراس.embank، dike, محافظت, درباره, ساحل تا...
  • بانک در مترادف: بستگی به تکیه بر، تعداد، اعتماد، لاغر در امید، پیش بینی، نگاه به جلو به، فرض، را مسلم، نگاه به.
  • بانی خیر مترادف: حامی یاور حامی، نویسندگان، اهدا، subsidizer، مشترک، ترویج، backer، مادر خوانده روحانی پری، بابا نوئل، فرشته.
  • باهستگی مترادف: عمدی، آهسته، بی شتاب، اندازه گیری، تدریجی، آسان، آرام، غیر فعال، تنبل، بی حال و تنبل، مردمی، به torpid.
  • باهم مترادف: متقاعد کردن گمراه inveigle، گول زدن، outfox، cajole، را در، beguile، cozen، psych.فریب فریب، تقلب، ترفند، پرداخت طفره زدن، gull،...
  • باهم جاری شونده مترادف: همگرا mingling، coalescing، جلسه، پیوستن به, commingling, راستای, ترکیب همزمان متحد.
  • باهوش مترادف: adroit ماهرانه dexterous، زیرک، دستی، استادانه، قادر، صالح، کارآمد، کارشناس.روشن، مشتاق، تیز و سریع هوش اصلی،...
  • باهوشتر مترادف: روشنگری فهیم perspicacious، percipient، دانا، شهودی، حساس، عاقلانه، نگرفت، canny، ران، دانستن زیرک، تیز باهوش، هشدار.
  • باوجود اینکه مترادف: به هر حال.
  • باور مترادف: نگه مسلم فرض نیز، حفظ، فکر می کنم، اظهار نظر کردن، فرض، خیال، قاضی، می دانم، متقاعد شود، مطمئن باشید، را...
  • باور نکردنی مترادف: باور نکردنی غیر ممکن خورند، متناوب، محتمل، عجیب و غریب، بعید، غیر قابل تصور، مضحک، مشکوک، غيرمجاب، جعلی،...
  • باور کردنی مترادف: باور دارای ظاهر زیبا وفریبنده, معتبر, به احتمال زیاد قانع کننده معقول، محترم، گمراه، فریبنده sophistical غیر...
  • باک مترادف: بند جوشیدن تشویق، روشن، تازه، احیای, تقویت, تقویت، hearten، تشویق، قابل ملاحظه ی اقتصاددانان، اطمینان، الهام...
  • باک برای مترادف: تلاش مبارزه، فشار اعمال خود، کار، کار، باقی بماند، فشار، یدکی هیچ تلاشی، سخت سعی، خود را کشیدن.
  • باکسر مترادف: جنگنده، prizefighter، pugilist، میناکاری، sparrer تورنومنت شریک.
  • بایا مترادف: مورد نیاز لازم، لازم، ضروری، ضروری میانسالی، حیاتی لازم پیش نیاز، خواستار شدند.
  • باید مترادف: فوتی و فوری ضروری مورد نیاز ضروری، اساسی، بحرانی، لازم، اساسی، واجب، لازم، ضروری، اجباری، اجباری، مهم...
  • ببافند مترادف: اختراع کردن، اختراع, وانمود کردن, جعل, contrive, را تشکیل می دهند.را جمع آوری تولید، ساخت، ایجاد، تولید، ساخت،...
  • ببخش مترادف: بهانه عفو، تبرئه، exculpate، اعلام بی تقصیری بزدايد، روشن، بخشیدن، انتشار، ببخشايد.
  • ببخشی مترادف: وفا بی وفا، کارانه فریبنده، نامطمئن، مکار، نادرست، perfidious، recreant، بی وفا، غیرقابل اعتماد، متقلب، twofaced، غیر...
  • ببخشید مترادف: عفو ببخش، چشم پوشی، تبرئه اعلام بی تقصیری، چشم پوشی، بزدايد، ببخشايد، عفو، به حداقل رساندن، بی اعتنایی، کمک...
  • ببرند مترادف: به یاد بیاورید.
  • ببین مترادف: نگاه متوجه، توجه داشته باشید، espy، نگاهی اجمالی دید، گرفتن دید، مشاهده، رعایت، تشخیص، مشاهده، بررسی، تامل،...
  • ببینید مترادف: برخورد ملاقات، مصاحبه، دریافت، سرگرم بازدید، به اجرا، تاریخ، در سراسر آمده، اتفاق می افتد بر، خوش آمد می...
  • بت مترادف: باشگاه چوب، cudgel، پتک راکت، وابسته، چوب قانون، بیلی، باتوم، عکس ها، shillelagh، عصا.تصویر مجسمه، آیکون، تمثال...
  • بتازد مترادف: ضعیف, ضعیف, ضعیف, سقوط از هم جدا ویران خود، معتبر، فرسوده، شکسته، کتک، ناتوان، ناتوان زهوار در رفته، doddering،...
  • بتراشیم مترادف: ریز ریز کردن برش، تبر، هک شدید، تقسیم، cleave، بریده بریده, با تنبلی حرکت کردن، sunder، اصلاح، حک، whittle، اسکنه.
  • بترساند مترادف: ترساندن زنگ مرعوب کردن، شوک، horrify، affright، ارعاب، رعب، daunt، هیبت، بر هم زدن، petrify، dismay، unnerve، appall.
  • بتن مترادف: جامد، عظیم و قابل توجهی، شرکت، استونی، متراکم.واقعی و مادی و واقعی، معقول، ملموس، واقعی است.متحد تحکیم، petrify...
  • بتواند مترادف: حریص، حریص covetous ولخرجى، خودخواه، فرزند زیاده خواه، مزدور، ربائى همه­ی درنده، فاحشهباز.
  •