فهرست اسامی همه مترادف
باریک مترادف : متعصب، لیبرال، کوته فکر، small-minded، کوچک، گرایش، جزئی، prejudiced، تحمل، خرده.باریک، نازک، باریک، thready، دارای، لاغر،...باز مترادف : بدون مزاحمت صورت میپذیرفته قفل unsealed، حال دهن دره، قابل دسترس، نیمه بسته نگهداشته، بدون میله، unclosed.شروع شروع...باز کردن مترادف : سوراخ فاصله، دیافراگم، پاساژ نقض، روزنه، شقاق، فاصله، گریز، شکاف، شکاف، خلیج، chink، شاید.توضیح می...باز گشت مترادف : retort، riposte، ترک witticism و به بحث و پاسخ و جواب، پاسخ.بازیابی بازگشت، احیای تجدید حیات، بازسازی، نوسازی، تجديد...باز گو مترادف : تکرار.بازار مترادف : تجارت تجارت کسب و کار، معاملات، ترافیک، کامیون، ارز، مقاربت، معاملات، تقاضا.نمایشگاه.بازار میدان پلازا،...بازتاب مترادف : فکر کردم، مراقبه شور تفکر مطالعه بررسی cogitation توجه به حدس و گمان، استدلال، بررسی، lucubration، بازرسی، موشکافی بیش...بازجویی مترادف : بازجویی، بررسی معاینه cross-examination استعلام تفتیش عقاید، پروب کباب تعلیم و دستور مذهبی است.سوال.بازحمت حرکت کردن مترادف : تقلا trudge کشیدن، tramp، پیاده روی، وید، صدای پا، shamble، straggle، چوب، لنگی, داد و بیداد، schlep.سفر سفر تور، صفری، پیاده...بازدارندگي مترادف : مخالف خصمانه، متضاد، خصومتآمیزی، کمبودهای دشمنانه, clashing, ناسازگار، برخودارند،.بازداشت مترادف : خویشتن داری سلول، دستگیری، بازداشت خانگی، تاخیر مانعی بر سر راه، حبس، حبس، kidnaping، ژاک، اجبار، اسارت.بازداشت...بازداشتگاه یا زندان مجرمین مترادف : زندان.بازدید مترادف : مهمان تماس گیرنده visitant سوجورنر houseguest توریستی گردشگر مسافر، بازرس، frequenter، habitué، denizen.توقف اقامت تماس، سفر،...بازرسی مترادف : بررسی تحقیق، اسکن، مورد مداقه قرار دادن، بررسی چشم، توجه، منافذ بیش از، کاوش، جستجو، بررسی، تامل، مطالعه،...بازسازی مترادف : عوض کردن.عوض کردن.بازنده مترادف : شکست.بازنشسته مترادف : بازنشسته.غیر فعال, بازنشسته, pensioned, superannuated.تخت روشن آن روز، یونجه ضربه، ضربه گونی، گونی.ترک, استعفا، ترک،...بازنشستگی مترادف : عقب نشینی و خروج و حسنی مبارک و قلاب، تخلیه، پرواز، rout تاریخی،.عدم فعالیت، آرامش، چين، اوقات فراغت، دوران،...بازنویسی مترادف : تجدید نظر.بازور مترادف : هل دادن.بازوی مترادف : نظامی: خدمات سپاه نیروی واحد بخش شعبه بال جداشدگی گردان، گروه.تجهیز عرضه, ارائه ساز و برگ، دنده، دکل، بسيط،...بازویی مترادف : طفره رفتن پس زدن خجالتی، گول زدن، منحرف، عقب نشینی، کوچک، رد.بازيچه مترادف : impetuously precipitately، rashly پروندۀ, عجله, impulsively، pell-mell، helter-skelter.بازپرداخت مترادف : حتی تلافی, جبران, از گرو در اوردن، تلافی گردیم در، requite، معامله بمثل کردن، انتقام، پاداش، اعتصاب پشت، خواهد...بازپس مترادف : اعطای تصدیق اعتراف، اجازه می دهد، موافقم، قبول، تسلیم، رضایت دادن، avow.بازگرداندن مترادف : محاصره شامل، حلقه، gird girdle، هوپ، کمربند.محدود محدود، محدود، اتصال، جلوگیری کرست، روز، تعریف، محدود کردن،...بازگشایی مترادف : سر.بازگشت مترادف : جنگلهای دور، از راه دور، دور، دورافتاده، جدا، منزوی، توسعه نیافته، حذف، خارجی، دور، غیر قابل دسترس،...بازی مترادف : حرکت، به نوبه خود, ورود, رفتن, طلسم.به حداقل رساندن براق بیش از, را از نور، decry، ناراضی بودن مستهلک، مقایسهٔ،...بازی شیر یا خط مترادف : پرتاب پرت زمین، بازیگران، تمرین، پرتاب، چاک، خجالتی، تلنگر، قرار دادن.پرتاب زمین پرت، پرتاب، بازیگران،...بازیابی مترادف : توانبخشی، ترمیم، دواير اعاده اعاده تجهیزات بازیابی وماسه، شفا، احیاء، بازیابی، رستگاری, بهبود, احیای, تجديد...بازیچه قرار دادن مترادف : بی موردی تبدیل، اسباب بازی، هیچ چیز، bagatelle، knickknack، نقره ای، اسباب بازی بچه، جوش وخروش قوری, اسباب بازی, بازی...بازیگر مترادف : هنرپیشه پخش بازیگر, مجری, عضو دسته نمایش دهندگان, ستاره, پیشرو بانوی پیشرو مرد.doer عامل شرکت کنندگان، participator،...بازیگران مترادف : قالب تصور الگوی، شکل، فرم، تجسم، ماکت، ریخته گری.شرکت بازیگران بازیکنان، بصورت دسته حرکت کردن، نوازندگان،...بازیگران دور مترادف : دور انداختن رد، دور از پرتاب، رد، repulse، خارج، بیرون راندن، forswear، نمی پذیرند، jettison، قراضه، ریختن، خلاص شدن از...