فهرست اسامی همه مترادف


  • روز مترادف: محکوم محکوم ممنوع، interdict، گوشزد می سازد، تبعید، ممنوعیت، نوار، exile، تحریم، embargo، شرايط دشوار بانوان ايران،...
  • روز سه شنبه مترادف: شکست لیسیدن، بهترین، ضرب و شتم، drub شکست دادن، outplay، rout، پایمال کردن، ناراحت، برش، محو کردن.ترش مجازات ضرب و...
  • روز پرسه زدن مترادف: ساقه شکار دزدکی حرکت کردن، سرقت، محدوده، پرسه زدن، دزدکی, دنبال, در طعمه، نوک پا راه رفتن، تمیز کردن، غارت.
  • روزمره مترادف: مشترک معمول، منظم، معمولی، روال همیشگی، دنیوی، عادی، workaday معمولی مکرر، شایع است.روز، روز بعد از روز quotidian.
  • روزنامه مترادف: روزنامه مجله نشریه، مقاله، عضو، انتشار، تلخیص.
  • روزنامه نگار مترادف: newsman newswoman خبرنگار، خبرنگار، سردبیر، مقاله نویس, استرینگر، پای مرد.
  • روزنامه نگاری مترادف: newsgathering متوسط اخبار مطبوعات، املاک و چهارم، ارتباطات، گزارش، گزارشات.
  • روزنه مترادف: باز کردن, دیافراگم, سوراخ, دهان, پرفوراسيون، دریچه، منافذ و حفره، کرک، تقسیم، فاصله، شکاف، سوراخ، لاکونا،...
  • روزه مترادف: پرهیز.
  • روزه، مترادف: شکست.
  • روزهایی مترادف: مستهلک.
  • روزِ مترادف: ضد counterblow، countermove، ماه تلافی، قصاص، انتقام، انتقام، بازپرداخت، مجازات، های،، lex talionis، revanchism.
  • روزی مترادف: تغذیه مواد غذایی، nutriments، edibles، victuals مواد غذایی، جیره، مقررات، رفع خستگی، طیور، نان، پرورش، comestibles،...
  • روستايي مترادف: روستایی کشور، countrified، upcountry، ادم دهاتی آرامش، روستایی، hick، دل، استانی، ساده، بدون عارضه است.
  • روستای مترادف: شهرداری, هملت, شهر, حومه, تقاطع.
  • روستایی مترادف: خام آمده،، unpolished، کريه دل، تمام، بی ادب، بی دست و پا، boorish، كلوخي، lumpish، hickish.دهستان countrified کشور، کشاورزی،...
  • روش مترادف: نظم، نظم، آرایش، سازمان، ساختار، طراحی، طرح، سیستم، علیت.پروتکل فرم روال، روش، punctilio، مقررات، کنوانسیون،...
  • روشمند مترادف: منظم سیستماتیک معمول، منظم، کارآمد، منظم، undeviating، cut-and-dried، کامل، خوبی تعریف شده، نظم، نگهبان، سازمان.
  • روشن مترادف: نور براق، درخشان، gleaming درخشان, درخشان، درخشنده، effulgent،، خیره درخشان، درخشنده، درخشان، رنگارنگ، florid، رنگی،...
  • روشن شدن مترادف: گرم تسریع، درخشش آتش، هم بزنید، هیجان، روشن، روشن است.آتش، آتش، نور، مجموعه ای در آتش، سوختگی، سوخت.تحریک...
  • روشن فکر مترادف: روشنفکر متفکر پژوهشگر، سیج، دانشمند، aesthete، classicist، متفکر، egghead، مغز.روشنفکر نيروهاي بافکر کشت، علمی، bookish،...
  • روشن و خاموش شدن مترادف: gleam جسته جسته برق زدن، درخشش glimmer، چشمک، چشمک زن، phosphoresce، سوسو، coruscate، درخشش، رایت، نور تا، scintillate، منعکس...
  • روشن و شفاف مترادف: شفاف، روشن، pellucid، زلال، کریستالی، شفاف، diaphanous.دنباله دار نورانی روشن درخشان، درخشنده، درخشنده، شفاف، beaming،...
  • روشنایی مترادف: تبيين روشنگری، دانش، توضیح، آموزش حکمت، کشف، بینش، وحی.نور تاب بودن بهسبهرس florescence، بازتابنده، درخشندگی،...
  • روشنایی ضعیف تابیدن مترادف: سوسو سوسو زدن، روشن و خاموش شدن جرقه، فلش، پرتو، ری، نگاهی اجمالی، نگاه، اشاره، ردیابی، اره.سوسو چشمک زن فلش،...
  • روشنفکر مترادف: مغزی, هوشمند, منطقی, gnostic, بافکر روان، آگاه، آگاهانه، متفکر، آموخته، bookish، علمی، سواد، بی احساس، افسرده.پذیرای...
  • روشنگر مترادف: روشنایی آشکار آموزنده و مفید و edifying، آموزنده، روشن، تربیتی، پيشرفتهاي، چشم باز کردن.
  • روشنگری مترادف: آموزش، بصیرت، درک، درک، عبرت، وحی، satori.
  • روشهايي مترادف: فرار از، زبان بازی کردن، پرچین، سخن بی معنی وبیهوده، temporize، tergiversate، طفره رفتن، نادیده گرفتن، waffle، زدن، sidestep،...
  • روغن مالی کردن بدن مترادف: کار برکت تقدیس، مقدس، مقدر، enthrone، تاج، دست دراز.
  • روغنی مترادف: چرب, چرب, oleaginous, lubricative, چربی, سباسه, lipoid, نرم و صاف کردن.نرم و unctuous ingratiating لیز lubricious، صاف، صاف، ستاره مودب،...
  • رول مترادف: پیشرفت، پیشبرد، ادامه، برو جلو، پوشش زمین، حرکت، سوق، بود، فشار، غل، کاسه، ترول.لیست ثبت نام فهرستی، muster،...
  • روند مترادف: سوابق دقیقه، معاملات doings، اتفاقات، فعالیت، دستور، آرشیو، پرونده، گزارش، کسب و کار.اولویت تمایل، انتخاب...
  • رونق مترادف: رشد پیش افزایش، شکوفایی، ترقی، حرکت صعودی، گسترش، افزایش، پرش، جهش، افزایش.غرش رعد سر و صدا، رول، تصادف، زدن،...
  • رونویسی مترادف: رونوشت متن نسخه المثنی بازتوليد کلیشه تکراری تفسیر restatement، خلاصه.کپی را پایین، رکورد، مجموعه را نوشتن، توجه...
  •