فهرست اسامی همه مترادف
سردرگم مترادف: زخمی مارس معوج، محو کردن، از بین بردن، آسیب، خرابگری، مثله می، لکه دار کردن، کبودی، زخم، sully، مختل، disfeature.سردرگمی مترادف: اختلال، هياهو، disorganization، آشفتگی، بیداد، شلوغی، ظروف سرباز یا مسافر، هرج و مرج، هرج و مرج، fluster، کارهای،...سردسته مترادف: زندان زندانی immure، نگه داشتن، قفل، متعهد، محدود، جلوگیری، حفظ، بازداشت، نگه دارید، نگه داشتن.سرریز مترادف: افزونگی.سیل deluge، اجرا بیش از، نشت بیش از پساب اشپزخانه وامثال ان بیش از، سیل زده، باتلاق، پور، در عجله، روان،...سرزده مترادف: ، دخالت مزاحم هويتمندی پرخاشگرانه، ناخواسته، importunate، ربط، uncalled برای unbidde ناخوشایند و ناخواسته, نا.سرزمین مترادف: آب و هوا.سرزمین پدری مترادف: کشور، میهن، محل تولد، کشور قدیمی.سرزندگی مترادف: فراوانی، copiousness، فراوانی، سرریز، اسراف، ریز، فراوانی، غنا.شور و شوق حیات، buoyance، واحد پلي zestfulness، نشاط، jauntiness،...سرزنش مترادف: رسوایی بی اعتبار ساختن، شرم، ذلتی بی احترامی کردن، obloquy، opprobrium، بی احترامی کاهش، تحقیر، بی اعتنایی،...سرسبز مترادف: شاداب, مناقصه, شاداب, تازه, رسیده.خواره.استادانه درست شده, عجیب, حد بسیار بالایی, مخمل خواب دار، مزین, شیک و...سرستون مترادف: ستون.سرسختی، مترادف: معاندت، doggedness، obduracy، تعیین، single-mindedness، pertinacity، پشتکار، سرسختی، resoluteness، وضوح، refractoriness، intractability، انعطاف...سرسپرده مترادف: flunky toady sycophant، hanger-on، bootlicker، مرد بله، ادعاهاي، خوشامد گو، ابزار، gofer، برده.سرشار مترادف: سیری، gorged کامل, sated, overfed, ترکیدن پر پر شده.لادن, وزن, با, سنگین, کامل, شامل فراوان, باردار, freighted اتهام لود بر دوش,...سرطان مترادف: شانکر آتشک فساد، تعبیری، پوسیدگی، زهر، لعنت، طاعون، عفونت، سم، بد، بدخیمی.سرطان خون، پوست انداختن مترادف: ریختن پوسته پوسته شدگی بازیگران، exuviate، پرتاب، doff.سرعت مترادف: سرعت تردستی، سرعت، سرعت، celerity عجله، همصدایی، عجله، راش، promptness، nimbleness، چابکی.سرعت, سرعت, سرعت, سرعت, تردستی,...سرعت بالا مترادف: شتاب گام تا تسریع، رسوب، ترویج، تسریع، پیشبرد، تسریع، فشار، خار، سوق دادن.سرعت بخشیدن به مترادف: تسریع عجله، سرعت، تسریع، تسریع گام تا، عجله، رسوب، خار، هدایت، پیشبرد، درایو، بر انگیختن، برگرد تا.سرف مترادف: فرشته.سرفراز مترادف: ذاتی.سرفه مترادف: ارائه تسلیم، دست دادن، بیش از چنگال، قار قار در سراسر پایین ante، پوسته.سرقت مترادف: خزش، دزدکی حرکت کردن, skulk, دزدکی, لغزش.سرقت, larceny سرقت دزدی, دزدی و غارت، shoplifting، pilfering، purloining، filching.thieve حیف و میل...سرقت ادبی مترادف: دزدی دریایی، cribbing، plagiary، تخلف، سرقت، سرقت، کپی، بلند کردن، قرض، بهره برداری.سركشان بازگشتگاهى مترادف: ربط بی ادبانه بی احترامی، بی ادب، توهین، متکبر، مغرور، ایمیلی، disdainful، الیگارشی، دارای گونه های برامده,...سرما مترادف: سردی, chilliness, سردی, لرزد, خنکی است.یاس، افسردگی، ناامیدی، دلسردی، میرایی، ناامیدی، پتو مرطوب.سرمازدگی مترادف: نیش خرج کردن، فشرده سازی، فشار را فشار دهید، گیره، نیشگون گرفتن و کشیدن، گرفتن.فکر تهیه مکان مستقل قطره فرو...سرمايه بخشيد مترادف: انبارهای صندوق تجمع انباشت توده، مجموعه، جرم، کش، عرضه، فروشگاه.تجمع جمع آوری حذف قوانین تبعیض آمیز، ذخیره،...سرمايه دارى مترادف: plutocrat.سرمایه دار خیلی مهم مترادف: نجیب زاده, سرمایه گذار, سرمايه دارى، صنعتگر، میلیونر, کاپیتان صنعت، plutocrat، قدرت، ترانسپورتیشن haut بورژوا، شخص...سرمایه گذار مترادف: بانکدار سرمايه دارى, سرمایه گذار, backer بروکر, سرمایه دار خیلی مهم، بارون، فرشته، underwriter.سرمایه گذاری مترادف: جرات می گویند انتقادات و پیشنهادات، به احتمال زیاد فکر می کنم مطرح، خطر، اظهار نظر کردن، فرض، تصور، conjecture،...سرمایه گذاری در تاریخ مترادف: سود توسط امکان استفاده از، بهره برداری، استفاده، سود خود از تبدیل به حساب، را پایتخت، تجارت، پول نقد در در، را...سرمنشأ مترادف: مهربانی.سرنخ مترادف: نشانه، اشاره، اگاهی، سرب، عطر، دنباله، tipoff، نوک، نشانه، کلید، intimation، پیشنهاد، نشانه، روشنایی ضعیف تابیدن،...