فهرست اسامی همه مترادف


  • سبک مترادف: شیوه, حالت, راه، مد، سبک، فرم، شکل، انواع، نوع، نوع، دسته، شخصیت، درمان.مد رواج، طعم، حالت بن تن, شیک, smartness،...
  • سبکی مترادف: شناور، بی وزنی، نوسانات، imponderability، تلوّن، اندامی.روشنایی pellucidity، نور، درخشش درخشان, درخشان، روشن و خاموش شدن,...
  • سبیل مترادف: ریش خط ریش burnsides side-whiskers ته ریش، ریش بزی، vandyke، امپراتوری.
  • ستاره مترادف: ستاره, pentacle.برجسته, مهم, بزرگ, درخشان، برجسته و ممتاز و برجسته، برگزیده است.سرب ایستادگی درخشش، اکسل، تسلط،...
  • ستاره درخشان مترادف: زندان.
  • ستاره مودب مترادف: نرم و صاف صاف، لیز، جلوی facile، smooth-tongued، unctuous، روغنی، ingratiating،، چاپلوس fulsome، oleaginous، جذاب، مدنیت، پیچیده،...
  • ستاره نحس مترادف: محکوم بد بخت، بد بخت، تاسف چاره، محکوم، نا امید کننده، jinxed، foredoomed، ill-starred.
  • ستارهای مترادف: رئیس اصلی اصلی، مهمترین، ستاره، نخست، عمده، پیشرو، برجسته، برجسته، بالا است.اختری آسمانی سال نجومی، درخشان،...
  • ستایش مترادف: افتخار ستایش شناخت، جلال، تشویق، تحسین، دسته گل، مدال، تاج، لورل، شهادت، سلام، ادای احترام، تحسین،...
  • ستم مترادف: subjugate سوء استفاده، له، tyrannize، استمداد غالب شدن، آزار و اذیت، آزار و اذیت، پریشان، بار، وزن، پایمال، سرکوب،...
  • ستمکار مترادف: تلاش سخت دردناک دردسر، نسوز، طاقت فرسا، پیچیده، ناراحت، چالش، سخت.بدجنس، roguish، حیله گر، قوس، impish، بسیار بد,...
  • ستوان مترادف: دستیار معاون، معاون، دست راست، عامل دوم، نماینده، آجودان، مباشر، کارمند، مرد جمعه، مرید.
  • ستوده مترادف: ستوده معتبر، نمونه، ستایش، شایستۀ براورد، قابل تحسین، تقدیر امیز، پاس، سیگنال، قابل توجه است.
  • ستوده شده مترادف: ستوده ستایش قابل تحسین خوب, شایسته, ارزش, محترم, نمونه.
  • ستون مترادف: رهبر, شایسته, پشتیبانی, upholder, نگه داشتن, حامی, نگهدارنده.خط، فایل، ردیف، رشته، در صفوف منظم، گروه، نیروی.شفت،...
  • ستون فقرات مترادف: نقطه اتکاء پشتیبانی سرپا نگه داشتن، کارکنان، ستون، بنیاد، اساس، حائل، اسکلت، چارچوب.شجاعت قطعنامه، استحکام،...
  • ستیز مترادف: quarrelsome متخاصم، مبارز، زود رنج، جنگجویانه disputatious، ستیزه جو، حافظۀ، لجوج، خواهانه، مقاوم، captious.
  • ستیزه جو مترادف: pettish, fretful, peevish, ترشرو، صلیب، irascible، تحریک، querulous، waspish، captious، شاکی، ناله، ill-humored، حساس است.
  • سجاف مترادف: در بسته محصور محدود، محدود، فراگیر، جعبه، محدود، محدود.لبه مرز قاب، حاشیه، طرح، demarcate، پایان، تر و تمیز، صاف...
  • سجده مترادف: خستگی وهن ضعف، آسیب پذیری، خستگی، اختلال، نكرديم، بیماری، enervation، decrepitude، سقوط، درماندگی.مستعد، procumbent، تخت،...
  • سحر مترادف: سپيده دم sunup، طلوع آفتاب، نور روز صبح، شفق.شروع، باز کردن شروع بیداری، سرخ شدن اولین تولد، ظهور، بهار، ظهور،...
  • سحر و جادو مترادف: jinx bewitch bedevil، لعنت، افسون، لینک، داشتن.طلسم نفرین، hoodoo، چشم بد، افسون سحر، whammy، jinx، افسون.جادوگری, جادوگری,...
  • سخاوت مترادف: liberality، munificence، charitableness، bounteousness، bountifulness، nobleness، disinterestedness، kindliness، openhandedness، large-heartedness.هدیه حال حاضر، کمک...
  • سخاوتمندانه مترادف: نجیب بالا فکر بدون خود خواهی، محترم، انسانی، آیةالله بلند، large-hearted.بی munificent آیةالله خوب ومهربان, bounteous, بسم,...
  • سخت مترادف: عادت دادن تشدید، نظم و انضباط، فصل بی حس، فولاد، embitter، brutalize.مشکل دشوار نیرومند، پیچیده، پیچیده، پیچیده، خار،...
  • سخت و درخشان مترادف: adamant.
  • سخت کوش مترادف: کوشا، سختکوش، زحمت کش، زحمت کش، دقیق، persevering، متعصب،، plodding منظم dogged.
  • سخت گیر مترادف: دشوار است.
  • سخت گیر می شه مترادف: ، صلیب testy sulky choleric، splenetic، irascible، حساس، پرخاشگر، crotchety، cantankerous، snappish، پیچیده، ستیزه جو، peevish، ترش، captious.
  • سختکوش مترادف: کوشا، سخت کوش، زحمت کش، مشغول، sedulous، دشوار، indefatigable.
  • سختی مترادف: راسخ، سرکش، انعطاف ناپذیر، hardnosed، stiff-necked، سرسخت، سخت گیر، hardboiled، لجوج، سفت و محکم و سرسخت است.تاسف تاسف...
  • سخن مترادف: آدرس سخنرانی، گفتمان، declamation، salutatory disquisition، خطبه، رسیتال، بحث، سخنرانی، peroration.
  • سخن بی معنی وبیهوده مترادف: مزخرف سفاهت hogwash، فریب دادن، twaddle، گنگ و نامفهوم، زباله، دری وری سخن گفتن، babbling، prattle، پوسیدگی، piffle، موتورها،...
  • سخن تند و ناشمرده مترادف: پچ پچ gabble prattle، prate، دروغ گفتن، زیر لب سخن گفتن، کاساوای، شایعات، وفّل، صدای تند و تیز.پچ پچ gabble، پر حرفی کردن،...
  • سخن گفتن مترادف: بازخورد نظر شما، گفت، سخن گفتن ذکر ادعای، بیان، بیانیه، صدور، بیان، avowal، حکم، حکم obiter.می گویند، نظر، ذکر،...
  •