فهرست اسامی همه مترادف
زبان بومی مترادف: محبوب demotic، مبتذل، رایج محلی، قوم، غیر رسمی، محاوره، اصطلاحی، بومی، بومی، ديالکتيکى، معمولی، plebeian.اصطلاحات...زبان عامیانه مترادف: argot اصطلاحات، نمی تونم، patois، زبان ویژه شکل تند تند حرف، مبارزه، مشترک، پیجین انگلیسی مزخرفات پر شده اند.زبان نیامدنی مترادف: شنیع هولناک فجيع، flagitious، هیولا، شیطانی، ظالمانه، وحشتناک، معیوب، مهلک، ناپسندیده، نابکار.زبان ویژه مترادف: زبان زبان، گویش، اصطلاحات، اصطلاح بومی، patois، بحث، گفتار.زبانشناس مترادف: polyglot.philologist, semanticist, phonetician, phonologist, morphologist, glossologist.زبانه دار مترادف: تیز، ترش، تند، تند و با مزه، تند خو، با مزه تند، تند،، گاز گرفتن، چاشنی، داغ.زبر مترادف: درشت.زبر و خشن مترادف: سنگین ضخیم ترین، brawny، قوی ساخت, خشن, بزرگ, خوش بنیه، درشت، استوت, فربه, portly.لاغر و استخوانی.زحمت مترادف: دلخوری مزاحم مشکل، آفت، سردرد، سوزش، نگرانی، pother، ازار, تشدید، ضعف، زحمت.آسان، facile، حمل، گاه به گاه, صاف,...زحمت پوشیده مترادف: خسته.زحمت کش مترادف: دقیق دقیق، شیک، داد و بیداد کن، مراقب خواستار، زحمت کش، سخت کوش، punctilious، خاص، هوشیار بسیار دقیق دقیق متفکرين،...زخم مترادف: درد.آسیب دریدن پرده، ضایعه صدمه دیده است، زخم، برش ابتدا زخم زدن سایش چاقو، تروما است.توهین affront توهین، mortify،...زخم زبان مترادف: بدگویی،.زخم زبان زدن مترادف: عتاب کردن توبیخ objurgate، castigate، chide، شرايط دشوار بانوان ايران، upbraid، berate، گیرند، reprehend، پند دادن، چوبکاری کردن،...زخم زدن مترادف: برش بریدن، بریده بریده, شکاف lance، سوراخ، فشار، زخم، lacerate، تعداد، بتراشیم، نفوذ.برش, برش, ماشینهای, بریده بریده,...زخمی مترادف: آسیب، صدمه، آسیب، مختل، زخم، مارس، محو کردن، ضرب و جرح، کبود، دستگاه پرس، تغییر شکل، مثله می، lacerate، سوء...زد و خورد مترادف: scrimmage اختلاف set-to، اختلاف، برخورد، کشمکش، قلم مو، کشمشکی، برخورد، استدلال، تف، حادثه، contretemps، تقلا،...زدن مترادف: خنجر.جسم گلوله مانند.داشتیم، کشیدن، تراشیدن، کشویی، toddle، داد و بیداد، scuffle، shambling، لنگش.هم امیختن, درهم و برهم...زده مترادف: فلج صدمه زده، اختلال، آسیب دیده، مجروح، پایین، نقش برآب شات قدیمی خراب باطل سرخورده، unnerved، خرد، زده شکنجه.زرد مترادف: بزدلانه ترسو، متوسط، بیشرمی غیرقابل اعتماد، زیرآبی رفتن، ضعیف، اب زیر کاه، نامطمئن، ترس، نگران، ترس، وحشت،...زرق و برق مترادف: جذبه افسون افسون، جاذبه، مغناطیس، سحر و جادو، طلسم، witchery، اورا، جاذبه، حضور.درخشش gleam scintillate، glint، فلش، درخشش،...زرق و برق دار مترادف: درخشنده با شکوه، فوق العاده، با شکوه، مجلل پر زرق و برق، والا، زیبا، غنی است.، و خوب قابل توجه پر زرق و برق...زرنگی از دست مترادف: prestidigitation, legerdemain, محكمه، conjuring، حیله گری, palming, تردستی, فریب سحر و جادو.زره پوش مترادف: سپر حفاظت از پوشش، سنگر، آرماتور، کلاه، پست، breastplate، صفحه.زشت مترادف: تکان دهنده، شنیع مطرود، منقلب کننده، طاقت فرسا تنفرآور, فاسد شدن، فاسد، نفرت انگیز، دافعه.ناخوشایند ساده،...زشت و ناپسند است مترادف: توهین آمیز کثیف، سرگین خوار، منزجر کننده ناپاک، smutty، زشت، ناخالص، نادرست است.licentious, هرزه, lubricious, مستهجن, شهوت...زشتى مترادف: بی مناسبتی indecorum آزاري،، discourtesy، incivility، offensiveness، bawdiness، lewdness، unwholesomeness، فساد است.زل زل نگاه کردن مترادف: خیره نگاه کردن، با شگفتی نگاه، نگاه کردن.خیره هيئات، با شگفتی نگاه کردن، نگاه، سازمان دیده بان، توجه، بیش از...زلال مترادف: میکند شفاف، ساده، روشن، منطقی ساده، قابل فهم، قابل فهم، مستقیم، صریح، پیوندیم.روشن، شفاف و خالص و بلورین،...زمان مترادف: مناسبت، مقطع، فرصت، مدت، نقطه، فصل، محل، اوج، اوج، گل.فاصله مدت زمان، مدت دوره، فضا، طلسم، حافظه، دهانه.عصر...زمان افتخار مترادف: محترم.زمان علامت مترادف: تعویق بدفع الو قت گذراندن، تاخیر، رفتي هنوز ایستاده، مکث، تسلیم، نگه بازگشت.زمانی مترادف: ساده دل،، بی اطلاع هستیم، زود uncritical، پذیرای بی گناه، تاثیرپذیر و احساساتی، agog، حال دهن دره، شگفت...زمخت مترادف: کسل کننده، کسل کننده witted، احمق، گنگ، مبهم، stolid، doltish، نادان، ساده, غیر حساس, thickheaded, احمقانه, lumpish، العقل، شعور،...زمزمه مترادف: ««خش خش, susurrus, آه, صدای فش فش زدن، زمزمه, sough, buzz, گزارش.وزوز، وزوز، susurrus، susurration، rustle، purr، آه، sough، صدای فش را فش...