فهرست اسامی همه مترادف


  • ضرب و جرح مترادف: مثله می دستگاه پرس، زخم، زخمی، صدمه دیده پاره، تعداد، lacerate، این فستیوال، فلج، لامع، غیر فعال کردن، hamstring،...
  • ضرب و شتم مترادف: فلپ بال بال زدن، ارتعاش، رعشه بیداد، palpitate، thump، پالس، pulsate، quiver.شلاق، thrashing، شلاق، طبیعت، حوله ای، shellacking،...
  • ضرب وشتم مترادف: خشونت، خشونت، وحشیگری، حیوانیت، بربريت، viciousness، سبعیت، هرج و مرج، اختلال.
  • ضربت مترادف: انفجار ضربت، بد گویی کردن از اسلم، thud، thwack، plump، clump.drub thud پوند، cudgel، با چماق زدن، lambaste، چکش، thwack، ضربت سخت زدن،...
  • ضربت سخت زدن مترادف: با صدا غذا خوردن.
  • ضربه مترادف: آمار پانچ، کاف، بد گویی کردن از سکته مغزی، ضربت، thwack، ضربت سخت زدن، wallop، بوفه، انفجار، پت، رپ، مثل حلزون حرکت,...
  • ضربه بیش از مترادف: زایل حرفهای بس، پایان، پایان، منقضی، lapse، اجرا کردن.
  • ضربه در مترادف: مرگ پا زدن سطل، غارغار، هلاک منقضی، decease، تسلیم، زایل.پرداخت کمک، اهدا، دادن اشتراک، تراشه، سرفه.
  • ضربه زننده مترادف: انتخاب کننده آنها، شیک موشکافی کردن، خاص، تبعیض آمیز، نازک نارنجی، دشوار، overcritical، دقیق، faultfinding، خوب، captious،...
  • ضربه محکم و ناگهانی مترادف: قاپ زنی صدای بوقلمون در اوردن نیش، gnash، سرمازدگی، lunge، تصاحب، گرفتن.گذشت جای شکستگی، شکستن، کرک، لغزش،...
  • ضرر مترادف: بی بی ضرر و بی خطر، خوش خیم, گناه, خوش نیت inoffensive مطلوب، scatheless.آسیب، صدمه، جراحت بدی تعصب اختلال کاهش آسیب...
  • ضررهای بزرگ تری خواهند مترادف: غفلت، بی دقتی، سهل انگاری، بي توجهي، بی سرپرست، جنحه، اسلاک، نادیده، درهم و برهم، culpable، غیر مسئولانه، بی...
  • ضرورت مترادف: needfulness، indispensability، نیاز، essentiality، نیاز، تقاضا، می خواهم، exigency، عدم، کمبود.نیاز و تقاضا و لازم و ضروری، لازم،...
  • ضرورتی مترادف: تکرار تکرار، برو مورد توضیح، تکرار مکررات، میخواهم، din، دور چکش، پوند، بزرگ در، ساکن در، expatiate، ضرب و شتم یک...
  • ضروری مترادف: لازم مورد نیاز، لازم، بحرانی بحرانی, واجب, ضروری است، ضروری، اساسی، اساسی، کلید، حیاتی است.
  • ضروری است مترادف: قابل توجه اساسی، اساسی، ذاتی، کاردینال اولیه، ابتدایی، لازم، حیاتی، ضروری، لازم، بسیار مهم است.واجب، الزام...
  • ضروریات هر مترادف: انبار.
  • ضعف مترادف: خاموشی، سنکوپ، غش، کوتاه کردن.ترسو, ضعیف, ضعیف, irresolute, بزدلانه و وحشت زده, بی اثر, به pusillanimous.نا معلوم کم خفیف،...
  • ضعف و ناتوانی مترادف: ضعف feebleness خستگی، محصول، frailty، frailness، سجده، enervation، asthenia، decrepitude، ظرافت، invalidism.
  • ضعیف مترادف: ضعیف ضعیف، نحیف شکننده، enervated، خود، ضعیف، ظریف، شل و ول، لنگی, ناتوان بی اثر دانایی آسیب پذیر، درماندگی.شل و بی...
  • ضعیف النفس مترادف: بزدلانه.
  • ضعیف شده مترادف: , کاهش, کاهش, کاهش, کاهش، رقیق, رقیق، ضعیف, سیراب, لاغر, rarefied, بیرون کشیده.
  • ضعیف و ناتوان مترادف: شکننده ظریف، ضعیف شکستنی، wispy، نازک، ضعیف، خود، بلند و باریک، پشتیبانی نشده، اندکی، شکننده، tottery doddering بمیرد...
  • ضمن مترادف: در همین حال.
  • ضمنی مترادف: ناگفته unexpressed نهان، presupposed، نشان می دهند، مدلول، موجود، نهفته، ریشه دوانده، درونى، ذاتی، ذاتی، بالقوه.مطلق،...
  • ضمیمه مترادف: فرمت علاوه بر بال، شاخه، بازو، پیوست، ell.ویژگی نسبت دادن impute، اختصاص، دیپلم، اتصال، محل، قرار دادن.پیوستن طلب...
  • ضمیمه: مترادف: علاوه بر این, مکمل, تقویت, علاوه, اضافی, درج الحاق چی افزایش فرمت کمکی زائده اسکریپت, چاره اندیشی موقت است.
  • ضیافت مترادف: جشن.
  • طاس مترادف: undisguised، آشکار، ثبت اختراع، روشن، آشكار، واضح، unconcealed، آشکار، فاحش، out-and-out، آشکار، بی پرده، مستقیم، صاف و پوست...
  • طاعون مترادف: تعبیری اپیدمی بیماری همه گیر، معضل، ملاقات، شیوع بیماری، آفت، هجوم.ازار آفت, زحمت, رنج زهر، لعنت، معضل،...
  • طاقت مترادف: مجوز.
  • طاقت فرسا مترادف: دافعه.مسحور دشوار شدیدی سخت، سرکوبگر، سنگین، سنگین، مشکل، سخت، نیرومند، toilsome، مالیات، ناراحت، دست و پا گیر،...
  • طالب تا مترادف: نامزد.
  • طاووس مترادف: egotist.
  • طبقه مترادف: قابل توجه است.مطلق, ارزشهاى، بی حد و حصر, مستقل, کامل, ضمنی، مثبت، بی قید و شرط و بی تردید و مسلم، ineluctable.
  •