جمع مترادف: فرزند.جمع آوری با هم، forgather جمع اوری، جمع آوری، تشکیل، جمع آوری، گله، throng، convoke، خوشه، تجمع، دیدار، ازدحام،...
جمع آوری مترادف: انتخاب برداشت، چین، درو اینسو انسو جمع کردن، جمع اوری کردن، برش، جلب.جمع تشکیل جمع آوری، جمع آوری، باند، convoke،...
جمع آوری شده مترادف: مونتاژ، جمع آوری، انباشته، متمرکز، محشور، به دست آورد، انباشته.تشکیل شده، self-possessed، ارام، اهمال، دانلود، imperturbable، levelheaded، آرام.
جمع اوری مترادف: جمع آوری احضار بسیج، تماس، جمع آوری، خط تا، تشکیل، مارشال، convocate دور بالا، تجمع.تجدید و احیای روحیه بازو،...
جمع اوری کردن مترادف: جمع آوری را انتخاب کنید، مرتب کردن، انتخاب، انتخاب تنها از، منتخب، گزیده ای، باد افشان، الک کردن، جدا، اینسو انسو جمع کردن، جمع آوری، جلب.
جمع شدن مترادف: جلو و عقب برداشت، قرعه کشی مخفی کردن، پوشش، sheathe.گرفتن disavow نمی پذیرند، ۱۳۶۲، renege، عقب نشینی، تسلیم، فسخ، unsay، لغو، یاد، نامه؟، لغو، رد، خوردن یکی از کلمات.
جمع و جور مترادف: متراکم بسته، فشرده سازی، تَمبُجرَبهي تمرکز، فشار، خودرا برای امتحان اماده، constrict، تحکیم.میثاق، توافق،...
جمع کردن مترادف: تجمع حذف قوانین تبعیض آمیز، شمع تا، شن کش پشته، جمع آوری، جمع آوری.
نقطه: محل, موقعیت, محل, نقطه, سایت, مرحله, مقطع, زمان, فوری، لحظه ای, جزئیات مورد گام، خاص، نمونه بخش قطعه مقاله، بخشی, نشان می دهد توجه نشان می دهد، آشکار، اشاره، اشاره،...